جدول جو
جدول جو

معنی شقص - جستجوی لغت در جدول جو

شقص
(شِ)
بهره و نصیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بهره. (دهار). نصیب. (اقرب الموارد). بهر. بخش. قسمت. (یادداشت مؤلف). سهم. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، انبازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از زمین. ج، اشقاص. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پاره ای از زمین. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (از مهذب الاسماء) ، پاره و اندک از هر چیز بسیار، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طایفه ای از چیزی. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (مهذب الاسماء) ، پاره ای از چیزی. (دهار) (از اقرب الموارد). پاره. قطعه. جزء. (یادداشت مؤلف) ، اسب نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شقص
بهره، هنبازی، اسپ نیکو، پاره زمین، اندک از هر چیز
تصویری از شقص
تصویر شقص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقی
تصویر شقی
مقابل سعید، بدبخت، تیره بخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقه
تصویر شقه
نیمۀ چیزی، نیمۀ هر چیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده
بعد، دوری، سفر دور، مسافت دور و دراز، ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد، راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد
مشقت، سختی و دشواری
شقه کردن: کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخص
تصویر شخص
سیاهی انسان که از دور دیده شود، آدمی، انسان، خود (برای تاکید) مثلاً شخص شما،
در علم حقوق آنکه دارای حق و وظیفه است مثلاً شخص حقیقی،
بدن انسان، کالبد مردم، تن
شخص اول مملکت: کنایه از ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت
شخص ثالث: در علم حقوق شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقص
تصویر رقص
جنبیدن، پا کوفتن، حرکات موزون با آهنگ موسیقی، پایکوبی، بن مضارع رقصیدن
رقص شتری: رقصی که از روی رسم و قاعده نباشد، حرکات ناموزن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
منسوب است به شقص که دیهی است از سراه به جیله در نواحی مکه. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ابوعبدالله محمد بن حسن بن محمد شقصی طوسی. در شقص اقامت داشت و از ابومحمد اسماعیل بن عمرو المقری مصری روایت شنید و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مِقَ)
پیکان پهن یا تیر پیکان پهن دار و پیکان دراز یا تیر پیکان درازدار، که بدان وحش را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیکان دراز. ج، مشاقص. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَقْ قِ)
قصاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوص
تصویر شوص
روفان زدن، درد دندان، شکمدرد، لگد زدن زهک در شکم مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقص
تصویر عقص
زفت (بخیل)، بد خوی، گردن شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقص
تصویر فقص
شکستن، شکستن مرغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیص
تصویر شیص
شیش خرمای سست هسته کابوشک، درد دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
دو کارد چینا چیدن، چیدنگاه، نشان آلت بریدن مقراض، جمع مقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقص
تصویر نقص
کمی در دین و عقل، عیب، کاستی، کم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آک کمبود، گردن شکستن، گردن کوتاه کردن در سرواد اگر از (متفاعلن) وات (ت) را بردارند (مفاعلن) را گردن کوتاه (موقوص) خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن: پوست را شور زدن دل شوریدن، تباهیدن، تنگ شدن پر گوی، تنگ، تباهی انگیز شورشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقح
تصویر شقح
شکستن چیزی را، زشت و ناپسند، نشیمنگاه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقا
تصویر شقا
سختی و تنگی و بد بختی، شقاوت، عسرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقب
تصویر شقب
شکاف کوه گاباره دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقر
تصویر شقر
لاله خروس، دروغ دلخواه دلچسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقف
تصویر شقف
سفال ریزه سفال
فرهنگ لغت هوشیار
بسنجیدن دینار را، گاییدن زن را، گرفتن و بالا بردن سنجیدن وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقن
تصویر شقن
کم کردن، اندک، هموار کردن زمین را پس از شخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقه
تصویر شقه
نیمه از چیزی که بدرازا شکافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
با شقاوت، قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، مستمند و بیچاره، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیص
تصویر شقیص
هنباز، هنبازی، دو نیم، اندکی، اسپ نیکو هیدخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
برجستن، جنبیدن، بازی کردن و پای کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
((رَ))
جنبیدن، حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن، پای کوفتن، پایکوبی، خوشی، خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقی
تصویر شقی
((شَ))
بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقه
تصویر شقه
((شَ قَّ یا قُِ))
پاره ای از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقص
تصویر نقص
کاستی، کمی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقص
تصویر رقص
پایکوبی، فرخه
فرهنگ واژه فارسی سره