جدول جو
جدول جو

معنی شقذ - جستجوی لغت در جدول جو

شقذ
(شِ)
حشرات الارض و هوام. (ناظم الاطباء) ، آفتاب پرست. (از اقرب الموارد) ، گرگ، چوزۀ شوات، چوزۀ مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شقذ
(شُ قَ / شَ / شِ)
بچۀ آفتاب پرست. ج، شقذان، شقاذی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بچۀ کرباسک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شقذ
(شُ / شَ)
ما به شقذ و لا نقذ، نیست او را عیب و خللی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ما به شقذ و لا نقذ، نیست او را چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شقذ
(شَ قَ)
ما له شقذ و لا نقذ، نیست او را چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ما له شقذ و لا نقذ،نیست او را جنبش و حرکتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
ما دونه شقذ و نقذ، چیزی که مایۀ ترس باشد یا زشت شمرده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شقذ
(تَ)
چشم زدن کسی مردم و جزآن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دور شدن و دور رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقا
تصویر شقا
بدبختی، سختی، تنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقی
تصویر شقی
مقابل سعید، بدبخت، تیره بخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقه
تصویر شقه
نیمۀ چیزی، نیمۀ هر چیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده
بعد، دوری، سفر دور، مسافت دور و دراز، ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد، راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد
مشقت، سختی و دشواری
شقه کردن: کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
(شُمْمَ)
جمع واژۀ شامذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شامذ شود
لغت نامه دهخدا
امیری در متابعان یبغو که مقارن حملۀ عرب در طخارستان، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، ص 552 شود
لغت نامه دهخدا
در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده: شاذبهمن، شاذشاپور، شاذفیروز، شاذقباد، شاذکان، شاذکوه، شاذمهر، شاذهرمز، شاذیاخ، (یادداشت مؤلف)، و در بسیاری موارد مزید مؤخر اسماء است، رجوع به شاد شود
لغت نامه دهخدا
(شاذذ)
ابن یحیی. محدث است. (منتهی الارب). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
ابن فیاض. محدث و نامش هلال است. در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدهالیشکری البصری صدوق است. (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است. رجوع به ابوعبیده شاذبن فیاض البصری شود
لغت نامه دهخدا
(شاذذ)
نادر. (منتهی الارب). کمیاب. دیریاب. دشواریاب. تنگ یاب. عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج، شواذّ. (اقرب الموارد). قلیل. اندک و کم عدد از مردم. (منتهی الارب). ج، شذّاذ. (اقرب الموارد)، تنها مانده. (غیاث). جداشده. (آنندراج). تنها و غریب. (منتهی الارب). بیگانه از قبیله. (اقرب الموارد). ج، شذاذ، پراکنده. (منتهی الارب). متفرق. (اقرب الموارد). ج، شذّان. (ش ذ ذ) ، متفرد. (اقرب الموارد). مقابل مطرد، (اصطلاح صرف) به اصطلاح صرفیان لفظی که خلاف قیاس بود، یعنی مطابق قوانین و قواعد کلیه نباشد. (غیاث) (آنندراج). نزد علمای صرف و نحو عبارت است از آنچه مخالف قیاس باشد فراوان استعمال شود یا اندک. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات). و آنچه استعمالش اندک بود نادر خوانند، مخالف قیاس باشد یا نه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ودر بحر المواج آمده است که کلام وارد قبل از وضع قواعد نحوی اگر خلاف قاعده کلی یا قول جمهور باشد شاذ است بخلاف کلام وارد بعد از وضع قواعد نحوی که اگر خلاف قاعده کلی باشد ممنوع و اگر خلاف قول جمهور باشد شاذنامند. (کشاف اصطلاحات الفنون). شاذ دو نوع است مقبول و مردود. مقبول آن است که مخالف قیاس و در نزد فصیحان و بلیغان پذیرفته بود و مردود آنکه پذیرفته نبودو فرق میان شاذ و نادر و ضعیف آنکه شاذ در سخن عرب فراوان است لیکن بخلاف قیاس است و نادر آنکه اندک و مطابق قیاس است و ضعیف آنکه حکمش بثبوت نرسیده باشد. (تعریفات)، و در علم حدیث و اصطلاح درایه عبارت است از حدیثی که عدول روایت کنند بر خلاف آنچه دیگران روایت کرده باشند. (نفائس الفنون). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: شاذ نزد محدثان حدیثی است که راوی آن مقبول بود و روایتش خلاف روایت کسی باشد اولی از وی، که آن را معتمد خوانند، و گویند شاذ آن است که راوی آن ثقه باشد اما در قول خود مخالف جماعت ثقات بود بزیادتی یا نقصانی. جلیلی و حفاظ حدیث بر آنند که شاذ آن است که تنها یک سند داشته باشد، ثقه بود یا نه، و آنچه از جزثقه بود متروک است و آنچه ازثقه بود در آن توقف کنند و به آن احتجاج نکنند. و در حواشی شرح نخبه آمده است که شاذ را تفسیرهاست: اول آنچه قول راوی در آن خلاف قول کسی باشد راجح تر از وی. دوم آنچه راوی آن مقبول باشد و قول او خلاف کسی باشد اولی از وی و مقبول اعم است از ثقه و صدوق که غیر از ثقه است. سوم آنچه راوی آن ثقه باشد و روایت او خلاف روایت اوثق از وی. و این اخص از دوم است کما اینکه دوم اخص از اول است. چهارم آنچه سوء حفظ لازمۀ راوی آن باشد در همه حالات او. پس اگر سوء حفظ عارضی باشد حدیث را مختلط نامند و مراد از سوء حفظ رجحان یافتن جانب اصابت است بر جانب غلط. پنجم آنچه شیخی در آن متفرد بود. ششم آنچه ثقه در آن متفرد بود و او را متابعی نباشد. هفتم (و آن را شافعی گوید) آنچه ثقه روایت کرده باشد مخالف روایت مردم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حدیث و حدیث شاذ و تقسیمات اخبارذیل احمد بن موسی بن طاوس شود، (اصطلاح علم قرائت) در اتقان آمده است که شاذ در قرائت آن است که سندش صحیح نباشد مانند قرائت (ملک یوم الدین) بصیغۀ ماضی و منصوب آوردن (یوم) و قرائت (ایاک تعبد) بصیغۀ مخاطب مجهول. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَذذ)
تیر باپر و تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ج، قذّ. جج، قذاذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
شمد. نان سفید. (ناظم الاطباء). نان سفیدنیکو و به عربی خبز. (از برهان). رجوع به شمد شود، لاجوردرنگ. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ ذا)
عقاب سخت گرسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقص
تصویر شقص
بهره، هنبازی، اسپ نیکو، پاره زمین، اندک از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقر
تصویر شقر
لاله خروس، دروغ دلخواه دلچسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیذ
تصویر شقیذ
چشم کننده کسی که چشم می زند بی خواب
فرهنگ لغت هوشیار
با شقاوت، قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، مستمند و بیچاره، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقا
تصویر شقا
سختی و تنگی و بد بختی، شقاوت، عسرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقذ
تصویر نقذ
سلامت، آرامش، رهانیدن، یکسو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقذ
تصویر مقذ
کارد پر چینی مو چین، دو کارد (قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقه
تصویر شقه
نیمه از چیزی که بدرازا شکافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقن
تصویر شقن
کم کردن، اندک، هموار کردن زمین را پس از شخم
فرهنگ لغت هوشیار
بسنجیدن دینار را، گاییدن زن را، گرفتن و بالا بردن سنجیدن وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقف
تصویر شقف
سفال ریزه سفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقب
تصویر شقب
شکاف کوه گاباره دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقح
تصویر شقح
شکستن چیزی را، زشت و ناپسند، نشیمنگاه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
((ذّ))
نادر، کمیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقه
تصویر شقه
((شَ قَّ یا قُِ))
پاره ای از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقل
تصویر شقل
((شَ))
سنجیدن، وزن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقی
تصویر شقی
((شَ))
بدبخت
فرهنگ فارسی معین