جدول جو
جدول جو

معنی شقده - جستجوی لغت در جدول جو

شقده
(شِ دَ)
حشیشی است بسیارپیه و بسیارشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گیاهی نیک پرشیر. (از ناظم الاطباء) (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیده
تصویر شیده
(دخترانه)
خورشید، درخشان، روشنایی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی گل و بوته که با رشته های زری یا نقره ای بر روی پارچه می دوزند، نوعی رشتۀ زری یا نقره ای از نوع گلابتون که در یراق دوزی و نقده دوزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقده
تصویر عقده
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود،
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُ حَ)
غورۀ خرما که سرخی آن متغیر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فاده ای که سرخی درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شرم سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
پستان ماده سگ، سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ قی یَ)
نوعی از جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 97 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
اخص است از شهد که بمعنی انگبین با موم است. (منتهی الارب). یک قطعه از عسل با موم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شاد. (شعوری). شادمان:
به یک تخت دو شاده بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 219 بیت 1622، نسخه بدل)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ دَ)
بن زبان. (منتهی الارب). اصل و ریشه لسان، جمع واژۀ عاقد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود، یکی عقد. (از منتهی الارب). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ دَ)
یکی عقد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
سرزمینی است پرنخل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تُلْ اَ)
شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر، در نزدیکی یزد از نواحی فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آن را زورک گویند. سقیده. ج، سقد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
حب الفقد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فقد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ بَ)
جمع واژۀ شقب و شقب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قِدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قد شود، جمع واژۀ قرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرب شود
لغت نامه دهخدا
(تِ دَ / تَ دَ / تَ قِ دَ)
گشنیز. (منتهی الارب) (آنندراج). گشنیز و کزبره. (ناظم الاطباء). به لغت بربر گشنیز را گویند و آن رستنیی باشد که بیشتر در آشهای بیمار کنند و بعربی کزبره خوانند. (برهان). بزبان اهل بربر گشنیز را گویند... که فارسی نخواهد بود. (انجمن آرا). کزبره. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 99). کزبره بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب نشوءاللغه کزبره را کلمه اعجمی و مرادف آن را تقده کلمه متروک عربی آورده است. رجوع به همین کتاب ص 94 شود، زیرۀ رومی، دیگ افزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (اقرب الموارد). رجوع به شود، شب راندن شتر را برای آمدن بر آب وقت صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نزدیک زاییدن رسیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک زاییدن رسیدن زن و همچنین اسب و گوسپند. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). پابه ماه شدن، نزدیک رسیدن اسب و شتر بدرآوردن دندان ثنیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک گردانیدن قدح بپر کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک پری رسانیدن آوند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب شتران قوارب شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
شقبه. واحد شقب. (از اقرب الموارد). رجوع به شقب و شقب و شقبه شود
لغت نامه دهخدا
زیره رومی از گیاهان نادرست گویی نادرست نویسی نغزه گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره یی بر روی پارچه های گرانبها می انداختند نوعی رشته فلزی نوار مانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایررشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشده
تصویر قشده
دردماست، سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقده
تصویر عقده
گره و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیده
تصویر شیده
محلوج، مندوف، حلاجی شده، واخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهده
تصویر شهده
گری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقحه
تصویر شقحه
غوره خرما، سرخ و سپید، پستان ماده سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقره
تصویر شقره
سرخ و سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقده
تصویر تقده
گشنیز، زیره، دیگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقده
تصویر رقده
پر خواب: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقده
تصویر وقده
((وَ دَ))
گرمای سخت، حرارت سوزان، یک باره شعله ور شدن
فرهنگ فارسی معین
((نَ دِ یا دَ))
گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشته فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقده
تصویر عقده
((عُ دِ))
گره، حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر
عقده دل: غم دل، غصه درونی
عقده گشا: گره گشا، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین