شرابی. (دهار). ساقی. پیاله دار. (ناظم الاطباء) : قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. ندیمان خاص او را دستوری بود که نزدیک وی میرفتند همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران. (تاریخ بیهقی). سارغ شرابدار به فرمان وی را برگشاد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). وی در آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). دوجوان بودند یکی شرابدار عزیز و یکی خوان سلار. ایشان را آوردند به زندان. (قصص الانبیاء ص 75) ، شربت دار. (از ناظم الاطباء) : شرابدار ملک را یاد آمد که یوسف در زندان تعبیر خواب او چه کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
شرابی. (دهار). ساقی. پیاله دار. (ناظم الاطباء) : قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. ندیمان خاص او را دستوری بود که نزدیک وی میرفتند همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران. (تاریخ بیهقی). سارغ شرابدار به فرمان وی را برگشاد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). وی در آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). دوجوان بودند یکی شرابدار عزیز و یکی خوان سلار. ایشان را آوردند به زندان. (قصص الانبیاء ص 75) ، شربت دار. (از ناظم الاطباء) : شرابدار ملک را یاد آمد که یوسف در زندان تعبیر خواب او چه کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
دهی از دهستان دودانگه، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است، آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122)
دهی از دهستان دودانگه، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است، آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122)
شاخور، صاحب شاخ، باسرو، ذوقرن، هر حیوانی که دارای شاخ باشد، (ناظم الاطباء)، حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن، مطلق گاو و گوسفند و بز و میش: خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید در موسمی که باشد گلریز شاخسار از شاخسار باد نگونسار دشمنت خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار، سوزنی، - مرغ شاخدار،نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند، سنگی سار، ، کلۀ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کلۀ پخته شاخدار گویند، هر تنه درختی که دارای شاخه ها بود، (ناظم الاطباء)، نقرۀ پاک و پاکیزه و بیغش، (برهان قاطع)، نقرۀ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقرۀ شاخدار و سیم شاخدار گویند، (آنندراج)، نقرۀ پاک بی بار، کنایه از مردم دیوث، (برهان قاطع)، دیوث، (غیاث)، مردمان قلتبان، جاکش، بچشم خودبین، (برهان قاطع)، خودبین، (غیاث)، - دروغهای شاخدار، دروغهای بسیار عجیب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، دروغهای نمایان و آشکارا
شاخور، صاحب شاخ، باسرو، ذوقرن، هر حیوانی که دارای شاخ باشد، (ناظم الاطباء)، حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن، مطلق گاو و گوسفند و بز و میش: خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید در موسمی که باشد گلریز شاخسار از شاخسار باد نگونسار دشمنت خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار، سوزنی، - مرغ شاخدار،نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند، سنگی سار، ، کلۀ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کلۀ پخته شاخدار گویند، هر تنه درختی که دارای شاخه ها بود، (ناظم الاطباء)، نقرۀ پاک و پاکیزه و بیغش، (برهان قاطع)، نقرۀ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقرۀ شاخدار و سیم شاخدار گویند، (آنندراج)، نقرۀ پاک بی بار، کنایه از مردم دیوث، (برهان قاطع)، دیوث، (غیاث)، مردمان قلتبان، جاکش، بچشم خودبین، (برهان قاطع)، خودبین، (غیاث)، - دروغهای شاخدار، دروغهای بسیار عجیب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، دروغهای نمایان و آشکارا
دارندۀ دام، خداوند دام، صاحب دام، (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی)، نگهبان دام، حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی)، صیاد، شکارکننده بدام، دامیار: جهان دامداریست نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز، اسدی، چو گوری بودم اندر مرغزاران ندیده دام و داس دام داران، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، فراوان رنج بیند دام داری بدشت و کوه تا گیرد شکاری، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، دامداران را بدان و دورباش از دامشان صیدنادانان شدن سوی خرد جز عار نیست، ناصرخسرو
دارندۀ دام، خداوند دام، صاحب دام، (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی)، نگهبان دام، حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی)، صیاد، شکارکننده بدام، دامیار: جهان دامداریست نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز، اسدی، چو گوری بودم اندر مرغزاران ندیده دام و داس دام داران، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، فراوان رنج بیند دام داری بدشت و کوه تا گیرد شکاری، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، دامداران را بدان و دورباش از دامشان صیدنادانان شدن سوی خرد جز عار نیست، ناصرخسرو
مستور. پرده پوش. (آنندراج). که نقاب بر رخ افکنده است تا شناخته نشود. نقاب پوش. که رخ در نقاب نهفته است. ماسک دار: خورشید وگر نقاب دار است منقل معشوق برکنار است. کلیم (آنندراج)
مستور. پرده پوش. (آنندراج). که نقاب بر رخ افکنده است تا شناخته نشود. نقاب پوش. که رخ در نقاب نهفته است. ماسک دار: خورشید وگر نقاب دار است منقل معشوق برکنار است. کلیم (آنندراج)