شقیقه. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. (ناظم الاطباء). جبین. (بحر الجواهر). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. (آنندراج) (غیاث). در تداول عوام فارسی زبانان، صدغ. گیجگاه. (یادداشت مؤلف). همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین) : چون ز کار وزیرش آمد یاد دست از اندیشه بر شقیقه نهاد. نظامی. ، قسمت فوقانی خارجی صدف و استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضلۀ گیجگاهی به آن می چسبد، و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین)
شقیقه. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. (ناظم الاطباء). جبین. (بحر الجواهر). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. (آنندراج) (غیاث). در تداول عوام فارسی زبانان، صدغ. گیجگاه. (یادداشت مؤلف). همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین) : چون ز کار وزیرش آمد یاد دست از اندیشه بر شقیقه نهاد. نظامی. ، قسمت فوقانی خارجی صدف و استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضلۀ گیجگاهی به آن می چسبد، و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین)
مهربانی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). رحمت و رأفت و حنو و انعطاف. (اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود، ضعف. (از اقرب الموارد) ، عطوفت توأم با ترس، از این روست که خدای تعالی با صفت شفقت وصف نمیشود. (از اقرب الموارد)
مهربانی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). رحمت و رأفت و حنو و انعطاف. (اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود، ضعف. (از اقرب الموارد) ، عطوفت توأم با ترس، از این روست که خدای تعالی با صفت شفقت وصف نمیشود. (از اقرب الموارد)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد). - فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان. ج، فیق، افواق. جج، افاویق. (منتهی الارب). نیز ج، فیقات. جج، افاویق. به معنی آبی که در ابرها جمع شود و ساعت به ساعت ببارد، نیز به کار برده اند. (از اقرب الموارد). - فیقه الضحی، بلندبرآمدگی آن. (منتهی الارب). اول و بلندی آن. (از اقرب الموارد)
از جملۀ شعرای قرن نهم هجری و منسوب به دربار سلطان یعقوب است. وی مردی فاضل و کامل بود و در مباحثه مجادله مینمود. بیت زیر از اوست: دلم زآن رشتۀ جان را به تیر یار بربسته که نتواند ز جا پرواز کردن مرغ پربسته. (از مجالس النفائس ص 306) ابوالحسن محمد بن علی بن ابراهیم شفیقی منقری. وی در رحبۀشام به سال 415 هجری قمری حدیث گفت و ابونصر همزۀ بنی محمد همدانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
از جملۀ شعرای قرن نهم هجری و منسوب به دربار سلطان یعقوب است. وی مردی فاضل و کامل بود و در مباحثه مجادله مینمود. بیت زیر از اوست: دلم زآن رشتۀ جان را به تیر یار بربسته که نتواند ز جا پرواز کردن مرغ پربسته. (از مجالس النفائس ص 306) ابوالحسن محمد بن علی بن ابراهیم شفیقی منقری. وی در رحبۀشام به سال 415 هجری قمری حدیث گفت و ابونصر همزۀ بنی محمد همدانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
شقیقه. شکاف میان دو کوه که گیاه رویاند یا زمین نیکو رویانندۀ گیاه میان دو پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گشادۀمیان دو ریگ. ج، شقایق. (مهذب الاسماء) ، شکاف و رخنه. ج، شقائق. (ناظم الاطباء) ، خواهر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). خواهر مادری. (ناظم الاطباء). اخت. خواهر. خواهر تنی. خواهرامی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف) : اما الخمر فهی شقیقه الروح و صدیقه النفس. ابونواس. ، باران فراخ بزرگ قطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برقی که از افق خیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دردنیم سر و نیم روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سردردی که یک پارۀ سر را فراگیرد. صداعی باشد که در یکی از دو شق رأس در درزی که کشیده است در طول تا آخر سر واقع میشود و عام و شامل همه نیست. درد نیم سر. (غیاث) (یادداشت مؤلف). درد نیمه سر. (دهار). نزد پزشکان نوعی از سردرد است که بر یکی از دو جانب سر عارض شود. و گاه باشد که شقیقه گویند و از آن معنی عمومیت اراده کنند و آن هنگامی است که دردتمامی سر را فراگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی تا جایگاه درد شقیقه ست مشققه. سوزنی. و رجوع به شقیقه شود، نام گیاهی. (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شقیقه. شکاف میان دو کوه که گیاه رویاند یا زمین نیکو رویانندۀ گیاه میان دو پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گشادۀمیان دو ریگ. ج، شقایق. (مهذب الاسماء) ، شکاف و رخنه. ج، شَقائق. (ناظم الاطباء) ، خواهر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). خواهر مادری. (ناظم الاطباء). اخت. خواهر. خواهر تنی. خواهرامی و ابی. ج، شقایق. (یادداشت مؤلف) : اما الخمر فهی شقیقه الروح و صدیقه النفس. ابونواس. ، باران فراخ بزرگ قطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برقی که از افق خیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دردنیم سر و نیم روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سردردی که یک پارۀ سر را فراگیرد. صداعی باشد که در یکی از دو شق رأس در درزی که کشیده است در طول تا آخر سر واقع میشود و عام و شامل همه نیست. درد نیم سر. (غیاث) (یادداشت مؤلف). درد نیمه سر. (دهار). نزد پزشکان نوعی از سردرد است که بر یکی از دو جانب سر عارض شود. و گاه باشد که شقیقه گویند و از آن معنی عمومیت اراده کنند و آن هنگامی است که دردتمامی سر را فراگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی تا جایگاه درد شقیقه ست مشققه. سوزنی. و رجوع به شقیقه شود، نام گیاهی. (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مصغر شقیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شقیقه شود، مرغی کوچکتر از شقیقه. (ناظم الاطباء). مصغر شقیقه که به معنی مرغی است. (منتهی الارب). رجوع به شقیقه شود
مصغر شَقیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شَقیقه شود، مرغی کوچکتر از شَقیقه. (ناظم الاطباء). مصغر شقیقه که به معنی مرغی است. (منتهی الارب). رجوع به شقیقه شود
نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مساتاه، با همدیگر به بازی شفلقه بازی کردن. (منتهی الارب)
نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مساتاه، با همدیگر به بازی شفلقه بازی کردن. (منتهی الارب)
شفقت. مهربانی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربان شدن. (المصادر زوزنی). بذل همت است برای ازمیان بردن مطلب یا امر خلاف میل از مردم. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود
شفقت. مهربانی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربان شدن. (المصادر زوزنی). بذل همت است برای ازمیان بردن مطلب یا امر خلاف میل از مردم. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود
چوبی است باریک دراز، پهن که بر وی بوریا پیچند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فلیته مانندی باریک دراز از زر و نقره و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
چوبی است باریک دراز، پهن که بر وی بوریا پیچند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فلیته مانندی باریک دراز از زر و نقره و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)