جدول جو
جدول جو

معنی شفیع - جستجوی لغت در جدول جو

شفیع
(پسرانه)
شفاعت کننده، پایمرد
تصویری از شفیع
تصویر شفیع
فرهنگ نامهای ایرانی
شفیع
کسی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکند، خواهشگر، شفاعت کننده، در علم حقوق صاحب شفعه
تصویری از شفیع
تصویر شفیع
فرهنگ فارسی عمید
شفیع
(شَ)
عباس بن رضا عباسی. از نقاشان نامی ایران است که در هندوستان بوده و آثار و تابلوهای فراوانی از وی درآن سرزمین باقی است. (یادداشت مؤلف). وی پسر رضا عباسی نقاش و مینیاتوریست نامی دورۀ صفویه بود که درنیمۀ دوم قرن یازدهم هجری می زیست و با شاه عباس دوم معاصر و شاگرد پدرش بود. (از فرهنگ فارسی معین)
مازندرانی. از رجال ایران در نیمۀ اول قرن 13 هجری بود. فتحعلی شاه صدارت خود را پس از حاجی ابراهیم بدو محول کرد. (فرهنگ فارسی معین)
ابوصالح بن اسحاق محدث محتسب. (منتهی الارب) (آنندراج)
جد عبدالعزیز بن الملک مقری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شفیع
(شَ)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 300 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شفیع
خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد
تصویری از شفیع
تصویر شفیع
فرهنگ لغت هوشیار
شفیع
((شَ))
شفاعت کننده، پایمرد
تصویری از شفیع
تصویر شفیع
فرهنگ فارسی معین
شفیع
پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفیع
تصویر رفیع
(پسرانه)
مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفیعه
تصویر شفیعه
(دخترانه)
مؤنث شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
بلند، مرتفع، کنایه از بلندپایه، بلندمرتبه، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفیعا
تصویر شفیعا
در خوش نویسی، نوعی خط شکسته، نام خوش نویسی که خط شکسته را خوب می نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایع
تصویر شایع
ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود، گسترش یافته، پراکنده، منتشرشونده مثلاً بیماری شایع، مورد قبول همه، رایج، ویژگی آنچه همه را دربر گیرد، فراگیر، مشهور
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
یا میرزا شفیعا هراتی. نام یکی از خوشنویسان خط شکسته. (ناظم الاطباء). درباره او و میرزا حسن از لحاظ خوشنویسی گفته اند: اثنان لا ثالث لهما. (از فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 635). میرزا شفیعا ملقب به پیشوا، از مردم هرات بود و درکمالات گوناگون قدرت بسزایی داشت. وی در خدمت مرتضی قلی خان شاملو حاکم هرات مدتها منصب منشی باشی داشت و همت بر تکمیل خط شکسته استاد خود مرتضی قلی شاملو گماشت تا متدرجاً به سرمنزل کمال رسید و از خوشنویسان خطشکسته بحساب آمد و میتوان گفت خط شکستۀ او اختراعی بود. وی علاوه بر حسن خط در نقاشی و رسامی و تذهیب کاری و سطوربندی بی قرین بود و شعر نیز میگفت و در مدت 85 سال زندگی خود سفری به هندوستان کرد و به هرات برگشت و به سال 1081 هجری قمری درگذشت. از اشعار اوست:
نسیم میرسد از کوی آن نگار امروز
به دیده نور نظر میدهد غبار امروز
به مرگ تو بنشینم به خون زهد طپم
ز دست ساقی اگر بشکنم خمار امروز
بنفشۀ خط و ریحان زلف و غنچۀ لب
به روی یار شکفته ست نوبهار امروز.
(از کتاب خط و خطاطان تألیف رفیعی مهرآبادی ص 137)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از خط فارسی است. (آنندراج). نوعی خط شکسته منسوب به شفیعا، خوشنویس معروف عهدصفویه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به شفیعا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شفاعت کسی بدادن. (زوزنی). شفاعت دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال:شفع شفاعه فشفعته، ای طلب المعاونه فقبلت شفاعته ای طلبه و اعطیته الشفاعه. (اقرب الموارد) ، شفع یا جفت چیزی گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنیع
تصویر شنیع
زشت، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیع
تصویر شجیع
دلیر پردل دلارو شجاع دلاور دلیر، جمع شجعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیع
تصویر شعیع
شتاب گردون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفدع
تصویر شفدع
غوک سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیر
تصویر شفیر
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
فرهنگ لغت هوشیار
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیق
تصویر شفیق
مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیع
تصویر شبیع
بخرد مرد، والاتبار مرد، پرزدار، سختباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریع
تصویر شریع
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع
تصویر شایع
ظاهر و فاش و آشکارا، منتشر و معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیع
تصویر تشفیع
شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیعا
تصویر شفیعا
خظ شکسته را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیع
تصویر تشفیع
((تَ))
شفیع قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
((رَ))
بلند، مرتفع، بلند قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایع
تصویر شایع
((یِ))
فاش، آشکار، پراکنده، رایج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجیع
تصویر شجیع
((شَ))
شجاع، دلاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفیق
تصویر شفیق
((شَ))
مهربان، دلسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیع
تصویر شنیع
((شَ))
زشت، هولناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
افراشته، برجسته، بلند، والا
فرهنگ واژه فارسی سره