- شفه
- لب
معنی شفه - جستجوی لغت در جدول جو
- شفه
- لب، کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند و جزء اندام سخن گویی است، لو
- شفه ((شَ فَ یا فِ))
- لب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لبی زبانی
((حَ شْ فِ یا فَ))
فرهنگ فارسی معین
ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند، قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد
سر آلت تناسلی مرد
لبی سه وات را لبی گویند ب - ف - م
آفات
دفته دفتین
بهبود، درمان
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
گروه
گروه، بیشمار
نوازش تمام، کرامت تمام، منوال، نورد
فشردگی گلو، خبه، نفس بریده
اندک زن خوار و ذلیل
سبکی عقل و نادانی، ناخردمندی
پادشاه و ملک، شهریار
تشنه
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
پاره پاره ای ازچیزی
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
تراشه پاره چوب
مونث شث و کبت (زنبورعسل)، گوزدشتی
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
حریص، آزمند
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص