لب، و اصل آن شفوه یا شفهه بوده است. (منتهی الارب) (آنندراج). لب. (ناظم الاطباء) (دهار). لب. تثنیه، شفتان و شفتین. ج، شفاه. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء). لب، و تقدیراً اصل آن شفه است و تاء حذف گردیده است و برای هاء بودن آخر استدلال کرده اند به وجود هاء در جمع آن (شفاه) و در تصغیر آن (شفیهه) زیرا جمعو تصغیر کلمات را به اصل خود برمیگردانند. و گروهی گفته اند که اصل شفه واو است (شفو) و از اینرو به شفوات جمع بسته اند. و صرفهای گوناگون کلمه را بدان بنیان نهاده اند و گفته اند: ’کلمته مشافاه’ و آن اشفی است ولی جوهری گفته است که بر درستی این عقیده دلیلی نیست. در نسبت بدان اگر صورت موجود را بپذیریم باید شفی ّ وگرنه شفوی و شفهی بگوییم. (از اقرب الموارد). - رجل خفیف الشفه، مرد ستیهنده در سؤال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). ، له فینا شفه حسنه، مر او را در میان ما ذکر خیر است. احسن شفه الناس علیک، ذکر خیر تو میان مردمان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). - شفه حسنه، ذکر خیر. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). ، مدح و ستایش. ج، شفوات، شفاه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گاهی به کنایه از شفه سخن را اراده کنند. (از اقرب الموارد). - بنت الشفه، بنت شفه، کنایه است از سخن و کلام و گفتار. (یادداشت مؤلف). سخن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - ذات شفه، کلمه. (از اقرب الموارد). ، کار. (ناظم الاطباء) ، گرداگرد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کرانۀ هر چیزی. (از اقرب الموارد). آبشخوری که آدمیان و بهایم از آن آب بیاشامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - اهل الشفه، آنان که حق دارند خود و چهارپایانشان از آبشخوری آب بیاشامند ولی مزرعه و درخت در شمار اهل الشفه نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون)