به کنج چشم نگریستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشفان. (تاج المصادر بیهقی) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را
به کنج چشم نگریستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشفان. (تاج المصادر بیهقی) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
ابوالسعادات احمد بن احمد بن ... شفنینی متوکلی. وی از ابوجعفر بن مسلمه و ابوبکر خطیب حدیث شنید و حافظ ابوالقاسم... دمشقی و جز وی از او روایت دارند. مرگ شفنینی بسال 521هجری قمری در بغداد اتفاق افتاد. (از لباب الانساب) لقب عبیدالله بن محمد... هاشمی است. (از لباب الانساب)
ابوالسعادات احمد بن احمد بن ... شفنینی متوکلی. وی از ابوجعفر بن مسلمه و ابوبکر خطیب حدیث شنید و حافظ ابوالقاسم... دمشقی و جز وی از او روایت دارند. مرگ شفنینی بسال 521هجری قمری در بغداد اتفاق افتاد. (از لباب الانساب) لقب عبیدالله بن محمد... هاشمی است. (از لباب الانساب)
کبوتر. (ناظم الاطباء). برخی گویند کبوتر دشتی است. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبوتر. (از اقرب الموارد). رجوع به کبوتر شود، قمری. (ناظم الاطباء). نوعی است از قمری چند کبوتری منقار و چنگال سرخ. (مهذب الاسماء). قمری، این کلمه را مترجم ایتالیائی دیاتسارون به ترتر ترجمه کرده و شاید این کلمه تورتور فرانسوی باشد که اصل تورترل به معنی قمری است. (یادداشت مؤلف) : عوض او ذبیحت قربان کنند، آنچنانکه گفته شد در ناموس خدا، دو جفت شفنین یا دو کبوتربچه. (ترجمه دیاتسارون ص 20). و رجوع به قمری شود، فاخته. (ناظم الاطباء). رجوع به فاخته شود، مرغی است و گویند همان است که عامه یمام خوانند. ج، شفانین. (از اقرب الموارد). به لغت یونانی نام مرغی است که آنرا به فارسی بوتیمار و به عربی یمام خوانند و آن دو نوع باشد، برخی بحری و برخی برّی. برّی بوتیمار است که گفته شد وبحری جانوری است به شکل خفاش و بال و رنگ او نیز به خفاش میماند و دم او به دم موش شباهتی دارد و در بیخ دم خاری دارد که بدان می گزد و اگردر زیر بالین کسی گذارند آن کس را خواب نبرد و اگر در پای درخت خاک کنند آن درخت خشک شود. (آنندراج) (برهان). بوتیمار. ج، شفانین. (ناظم الاطباء). طریقون. غم خورک. مالک الحزین. (یادداشت مؤلف). بوتیمار. (تذکرۀ ابن بیطار). و رجوع به بوتیمار شود. - شفنین بحری، حیوان دریایی است شبیه خفاش در رنگ و بال و شکل، و دنبالۀ او شبیه به دنبالۀ موش و در زیر دم نیشی دارد و از زدن نیش درد شدیدی عارض شود. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ابرق. حوت الشرّ. - شفنین برّی، همان یمامه و بوتیمار است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به شفانین شود
کبوتر. (ناظم الاطباء). برخی گویند کبوتر دشتی است. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبوتر. (از اقرب الموارد). رجوع به کبوتر شود، قمری. (ناظم الاطباء). نوعی است از قمری چندِ کبوتری منقار و چنگال سرخ. (مهذب الاسماء). قمری، این کلمه را مترجم ایتالیائی دیاتسارون به ترتر ترجمه کرده و شاید این کلمه تورتور فرانسوی باشد که اصل تورترل به معنی قمری است. (یادداشت مؤلف) : عوض او ذبیحت قربان کنند، آنچنانکه گفته شد در ناموس خدا، دو جفت شفنین یا دو کبوتربچه. (ترجمه دیاتسارون ص 20). و رجوع به قمری شود، فاخته. (ناظم الاطباء). رجوع به فاخته شود، مرغی است و گویند همان است که عامه یمام خوانند. ج، شَفانین. (از اقرب الموارد). به لغت یونانی نام مرغی است که آنرا به فارسی بوتیمار و به عربی یمام خوانند و آن دو نوع باشد، برخی بحری و برخی برّی. برّی بوتیمار است که گفته شد وبحری جانوری است به شکل خفاش و بال و رنگ او نیز به خفاش میماند و دم او به دم موش شباهتی دارد و در بیخ دم خاری دارد که بدان می گزد و اگردر زیر بالین کسی گذارند آن کس را خواب نبرد و اگر در پای درخت خاک کنند آن درخت خشک شود. (آنندراج) (برهان). بوتیمار. ج، شُفانین. (ناظم الاطباء). طریقون. غم خورک. مالک الحزین. (یادداشت مؤلف). بوتیمار. (تذکرۀ ابن بیطار). و رجوع به بوتیمار شود. - شفنین بحری، حیوان دریایی است شبیه خفاش در رنگ و بال و شکل، و دنبالۀ او شبیه به دنبالۀ موش و در زیر دم نیشی دارد و از زدن نیش درد شدیدی عارض شود. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ابرق. حوت الشرّ. - شفنین برّی، همان یمامه و بوتیمار است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به شفانین شود
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها