جدول جو
جدول جو

معنی شفن - جستجوی لغت در جدول جو

شفن
(شُ فَ)
تیزنظر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شفن
(تَ وَغْ غُ)
به کنج چشم نگریستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشفان. (تاج المصادر بیهقی) ، به تعجب نگریستن به سوی چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، به کراهت و اعراض دیدن چیزی را
لغت نامه دهخدا
شفن
(شَ / شَ فِ)
زیرک و دانا و باهوش و دارای کیاست. (ناظم الاطباء). زیرک و دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد زیرک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شفن
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفا
تصویر شفا
(پسرانه)
بهبود یافتن از بیماری، تندرستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفق
تصویر شفق
(دخترانه و پسرانه)
سرخی افق پس از غروب آفتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
(شِ / شَ)
ابوالسعادات احمد بن احمد بن ... شفنینی متوکلی. وی از ابوجعفر بن مسلمه و ابوبکر خطیب حدیث شنید و حافظ ابوالقاسم... دمشقی و جز وی از او روایت دارند. مرگ شفنینی بسال 521هجری قمری در بغداد اتفاق افتاد. (از لباب الانساب)
لقب عبیدالله بن محمد... هاشمی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام کوهی است و در شعر ذیل در ناصرخسرو آمده است:
ور به مال اندر بودی هنرو فضل و خطر
کوه شفنان ملکی بودی بیدار و بصیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ تَ)
مرد رفته موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ تَ را)
پراکنده و پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
کبوتر. (ناظم الاطباء). برخی گویند کبوتر دشتی است. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبوتر. (از اقرب الموارد). رجوع به کبوتر شود، قمری. (ناظم الاطباء). نوعی است از قمری چند کبوتری منقار و چنگال سرخ. (مهذب الاسماء). قمری، این کلمه را مترجم ایتالیائی دیاتسارون به ترتر ترجمه کرده و شاید این کلمه تورتور فرانسوی باشد که اصل تورترل به معنی قمری است. (یادداشت مؤلف) : عوض او ذبیحت قربان کنند، آنچنانکه گفته شد در ناموس خدا، دو جفت شفنین یا دو کبوتربچه. (ترجمه دیاتسارون ص 20). و رجوع به قمری شود، فاخته. (ناظم الاطباء). رجوع به فاخته شود، مرغی است و گویند همان است که عامه یمام خوانند. ج، شفانین. (از اقرب الموارد). به لغت یونانی نام مرغی است که آنرا به فارسی بوتیمار و به عربی یمام خوانند و آن دو نوع باشد، برخی بحری و برخی برّی. برّی بوتیمار است که گفته شد وبحری جانوری است به شکل خفاش و بال و رنگ او نیز به خفاش میماند و دم او به دم موش شباهتی دارد و در بیخ دم خاری دارد که بدان می گزد و اگردر زیر بالین کسی گذارند آن کس را خواب نبرد و اگر در پای درخت خاک کنند آن درخت خشک شود. (آنندراج) (برهان). بوتیمار. ج، شفانین. (ناظم الاطباء). طریقون. غم خورک. مالک الحزین. (یادداشت مؤلف). بوتیمار. (تذکرۀ ابن بیطار). و رجوع به بوتیمار شود.
- شفنین بحری، حیوان دریایی است شبیه خفاش در رنگ و بال و شکل، و دنبالۀ او شبیه به دنبالۀ موش و در زیر دم نیشی دارد و از زدن نیش درد شدیدی عارض شود. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ابرق. حوت الشرّ.
- شفنین برّی، همان یمامه و بوتیمار است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به شفانین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ تَ ری ی)
شفنتری ̍. متفرق. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفنتری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
منسوب به شفنین که نام پرنده ایست
لغت نامه دهخدا
تصویری از شزن
تصویر شزن
کناره سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحن
تصویر شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششن
تصویر ششن
پارسی تازی گشته ششن (معلوم کردن عیار طلا و نقره) شش سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافن
تصویر شافن
نگرنده باشگفتی
فرهنگ لغت هوشیار
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
فرهنگ لغت هوشیار
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفن
تصویر جفن
پلک، نیام، بیخ رز پلک چشم، غلاف شمشیر، جمع اجفان جفون اجفون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفن
تصویر زفن
سایبان، داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن
تصویر دفن
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنتری
تصویر شفنتری
پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنین
تصویر شفنین
یونانی تازی گشته بوتیمار فرمخورک از مرغان آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنین البحری
تصویر شفنین البحری
سفره ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنه
تصویر شفنه
تیز بین تیز نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شان
تصویر شان
بزرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شفا
تصویر شفا
بهبود، درمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دفن
تصویر دفن
خاکسپاری، گوراندن
فرهنگ واژه فارسی سره
سیلی
فرهنگ گویش مازندرانی