جدول جو
جدول جو

معنی شفشلیق - جستجوی لغت در جدول جو

شفشلیق
(شَ شَ)
زن گنده پیر فروهشته گوشت سست اعضا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد یا زن پرحرف و پرگو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفیق
تصویر شفیق
مهربان، دلسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ششلیک
تصویر ششلیک
گوشت گاو یا گوسفند که به سیخ بزنند و روی آتش کباب کنند، کباب سیخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
ششلیک، گوشت گاو یا گوسفند که به سیخ بزنند و روی آتش کباب کنند، کباب سیخی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج). دلسوز. رحیم. (فرهنگ فارسی معین) ، نصیحت گر. آزمندبر نصیحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح. (دهار) ، رحیم و مهربان و دل رحم. (از ناظم الاطباء). مشفق. رئوف. عطوف. پرمهر. صمیمی. (یادداشت مؤلف) :
یار بادت توفیق روزبهی باد رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
پس سلیمان گفت شو ما را رفیق
در بیابانهای بی آب ای شفیق.
مولوی.
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
(بوستان).
- رفیق شفیق، دوست مهربان. (ناظم الاطباء) :
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش.
حافظ.
، تسلی دهنده و دارای محبت و مهربانی و نیکخواه و خیراندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پیله باشد که ابریشم از آن به هم رسد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کار شگفت، بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، رگی که بر گردن بلند برآید، رگی در بازو، مغاکی پیش حلقوم شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُلْ لَ)
شفتالوی دانه کفیده. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). خوخ ابیض. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کسی که وقت خنده دهن را بسیار وا نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که هنگام خنده دهان را باز کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ صِلْ لا)
یک قسم گیاه که بر درخت پیچد، یا بار آن است و آن دانه ای است مانند کنجد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سیخی. شیشلیک. طرز تهیۀ آن چنین است که مقداری گوشت راستۀ قرمز و به قدر یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آن را سرکه و نمک و فلفل ریزند تا ترد شود. سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه را به ترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کباب معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خردکرده ریزند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
گنده پیر فروهشته اعضا، شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کباب سیخی، طرز تهیۀ آن چنین است: مقداری گوشت راستۀ قرمز و به اندازۀ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن را کره و پیاز خردکرده نهند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیشلی
تصویر شیشلی
ترکی گابگهی (قفقازی) ششبندان
فرهنگ لغت هوشیار
کباب سیخی ترکی گابگهی (قفقازی) ششبندان نوعی خوراک. طرز تهیه آن چنین است که مقداری گوشت راسته قرمز و به قدر یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نماید و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آن را سرکه و نمک و فلفل ریزند تا ترد شود. سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه را به ترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده ماند کباب معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیق
تصویر شفیق
مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فلیغ پلیغ پیله پیله ابریشم کار شگفت، پتیار (بلا)، رگ بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفشلیل
تصویر قفشلیل
پارسی تازی گشته کفچلیز کف گیرکوچک کفچه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
کباب سیخی ترکی سیخی کباب سیخی کباب سیخی طرز تهیه آن چنین است مقداری گوشت راسته قرمز و به اندازه یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نمایند و نصف روز در محلی خنک گذارند و روی آن سرکه و نمک و فلفل ریزند تا سرد شود سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب بسیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی دروی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششلیک
تصویر ششلیک
((ش))
نوعی خوراک از گوشت که به سیخ می کشند و روی آتش کباب می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفیق
تصویر شفیق
((شَ))
مهربان، دلسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
کباب معمولاً از گوشت گوسفند یا گاو به صورت قطعه های نازک ساطوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین
بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو
متضاد: قسی، نامهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باملاحظه، سربار
دیکشنری اردو به فارسی