جدول جو
جدول جو

معنی شفت - جستجوی لغت در جدول جو

شفت
میوۀ گوشت دار مانند هلو و زردآلو، ناهموار، ناتراشیده، ستبر، گنده
تصویری از شفت
تصویر شفت
فرهنگ فارسی عمید
شفت
(شِ)
تراوش خون و ریم و زرداب از زخم. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شفت
(شُ)
ممسک و بخیل. (ناظم الاطباء) (برهان). بخیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شفت
(شَ)
نام یکی از دهستان های چهارگانه بخش مرکزی شهرستان فومن. مرکز آن قصبۀ شفت است که روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمال آن جلگه و مستور از جنگل. از 47 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود سی هزار تن است. دیه های مهم آن چوبر، چماچاه، سیامزگی، مردخه، احمد سرگوراب، کمسار است. از مرکز دهستان دو راه فرعی به رشت و فومن احداث شده و فقط در فصل غیربارانی قابل استفاده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شفت
(شَ / شِ)
خم و کج و ناراست و ناهموار. (ناظم الاطباء) (از برهان). چیز کج و ناهموار. (آنندراج) (انجمن آرا) ، مرد نادان و ابله، و در آذربایجان بدین معنی به فتح استعمال کنند. (آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شفت
(شَ فَ)
لب. (غیاث اللغات). لب مردم و شفه یکی، و اصل آن شفوه یا شفهه و مصغر آن شفیهه و جمع آن شفاء و شفوات است. (آنندراج). و رجوع به شفه شود
لغت نامه دهخدا
شفت
گنده، ناهموار، کلفت
تصویری از شفت
تصویر شفت
فرهنگ لغت هوشیار
شفت
((شَ))
ستبر، ناهموار، در اصطلاح گیاه شناسی میوه گوشتدار مانند، هلو، شفتالو، زردآلو
تصویری از شفت
تصویر شفت
فرهنگ فارسی معین
شفت
آدم سبک عقل، دیوانه، خل، ماستی که خوب نگرفته و آبکی شده باشد، نام مکانی در ولوپی در منطقه ی سوادکوه، نام محلی بین راه.، شاخه های نازک و ترکه ای درخت، آغل، کپک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفترنگ
تصویر شفترنگ
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینان، شفرنگ، مالانک، رنگینا، شکیر، تالانک، تالانه، شلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفته
تصویر شفته
مخلوط آهک، خاک و شن که در پی ریزی ساختمان یا زیرسازی خیابان به کار می رود
شل، نرم، وارفته
آشفته، عاشق، دلباخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفترک
تصویر شفترک
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، خاکشی
تخم خاکشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفتالو
تصویر شفتالو
میوه ای شبیه هلو و کوچک تر از آن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ)
گیاهی که سه برگه نیز گویند وسمن گل آن است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ کَ دَ)
دیوانه شدن. (ناظم الاطباء). شیفتن. رجوع به شیفتن شود، چکیدن، خاریدن، خراشیدن، چکانیدن، خارانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ / تِ)
گلوله ای از ریسمان که بر دوک پیچیده شود. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از برهان) ، ابتدای طلوع آفتاب، هر چیز نازک و لطیف، تختخواب. (ناظم الاطباء) ، تباهی و کرم که در چرم و پوست پدید آید: قد حلم الادیم، شفته یا شته پیدا کرد چرم. شته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شته شود، ریم بسته بر جراحتی. (یادداشت مؤلف) :
سر خمخانه را ناسور پیدا کرده بیطارم
به نیشی شفتۀ دو کفتۀ یک هفته بردارم.
سوزنی.
، خشک کردۀ میوه ها باشد. (از یادداشت مؤلف) :
قدی چو قامت... و سری چوگندۀ...وز
لبی چو شفتۀ آلو رخی چو پردۀ نار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ تَ / تِ)
دوغابی از آهک و خاک و شن و یا سنگریزه که در پیهای عمارت ریزند و روی آن جرزها بنا کنند. گل و لایی که به روی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند. (ناظم الاطباء). گل کم آب. گل بسیار کم آب. گل زفت و نیم تر که بر روی نی و حصیر و تیر ریزند سقف بنا را و یا زیرسازی خیابان و پی ریزی بنا را. غماء. غمی. (از یادداشت مؤلف).
- شفته پلو، پلو که بسیار آبدار باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’مثل شفته’ شود.
- شفته ریختن، ریختن گل کم آب بر سقف و جز آن. (از یادداشت مؤلف). ریختن دوغاب آهک با سنگ و سنگریزه زیر پی دیوار و جرز بر آن بنا کردن.
- شفته ریزی، عمل ریختن دوغاب و سنگ و آهک زیر بنا، یا عمل نهادن گل بر روی تیر و نی سقف و جز آن. شفته ریختن. (از یادداشت مؤلف).
- شفته و کوفته، پلو بد و بسیار نرم پخته شده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’مثل شفته’ شود.
- مثل شفته، پلو که آب آن بسیار باشد و آن عیب است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
دیوانه و مجنون و بی عقل. (ناظم الاطباء). مخفف شیفته. (یادداشت مؤلف) :
بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن
خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا.
ناصرخسرو.
، پریشان و آشفته از عشق و محبت و شیفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به شیفته شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به قریۀ شفت گیلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ)
توفار. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفتره
تصویر شفتره
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتن
تصویر شفتن
دیوانه شدن، شیفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گل و لایی که بروی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی میوه خوشبوی و آبدار و گوارا که شبیه به هلو میباشد ولی کوچکتر از آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتان
تصویر شفتان
تثنیه شفه دولب لبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفترک
تصویر شفترک
خاکشی و علف خاکشی، خاکشیر خاکشیر، تخم خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفترنگ
تصویر شفترنگ
نوعی شلیل قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتین
تصویر شفتین
تثنیه شفه: دو لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتنه
تصویر شفتنه
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفته
تصویر شفته
((شَ تَ یا تِ))
بیضه مانندی است از ریسمان که بر دوک پیچیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفته
تصویر شفته
((ش تِ))
مخلوطی از آب و آهک و خاک و شن که در پی ریزی ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
دوغاب، گل آهک، ملاط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوان قد بلند، جوان کم عقل
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه، کم خرد
فرهنگ گویش مازندرانی