جدول جو
جدول جو

معنی شفته

شفته((شَ تَ یا تِ))
بیضه مانندی است از ریسمان که بر دوک پیچیده شود
تصویری از شفته
تصویر شفته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شفته

شفته

شفته
گل و لایی که بروی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند
فرهنگ لغت هوشیار

شفته

شفته
مخلوط آهک، خاک و شن که در پی ریزی ساختمان یا زیرسازی خیابان به کار می رود
شُل، نرم، وارفته
آشفته، عاشق، دلباخته
شفته
فرهنگ فارسی عمید

شفته

شفته
مخلوطی از آب و آهک و خاک و شن که در پی ریزی ساختمان به کار می رود
شفته
فرهنگ فارسی معین

شفته

شفته
دیوانه و مجنون و بی عقل. (ناظم الاطباء). مخفف شیفته. (یادداشت مؤلف) :
بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن
خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا.
ناصرخسرو.
، پریشان و آشفته از عشق و محبت و شیفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به شیفته شود
لغت نامه دهخدا

شفته

شفته
دوغابی از آهک و خاک و شن و یا سنگریزه که در پیهای عمارت ریزند و روی آن جرزها بنا کنند. گل و لایی که به روی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند. (ناظم الاطباء). گل کم آب. گل بسیار کم آب. گل زفت و نیم تر که بر روی نی و حصیر و تیر ریزند سقف بنا را و یا زیرسازی خیابان و پی ریزی بنا را. غماء. غمی. (از یادداشت مؤلف).
- شفته پلو، پلو که بسیار آبدار باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’مثل شفته’ شود.
- شفته ریختن، ریختن گل کم آب بر سقف و جز آن. (از یادداشت مؤلف). ریختن دوغاب آهک با سنگ و سنگریزه زیر پی دیوار و جرز بر آن بنا کردن.
- شفته ریزی، عمل ریختن دوغاب و سنگ و آهک زیر بنا، یا عمل نهادن گل بر روی تیر و نی سقف و جز آن. شفته ریختن. (از یادداشت مؤلف).
- شفته و کوفته، پلو بد و بسیار نرم پخته شده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’مثل شفته’ شود.
- مثل شفته، پلو که آب آن بسیار باشد و آن عیب است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شفته

شفته
گلوله ای از ریسمان که بر دوک پیچیده شود. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از برهان) ، ابتدای طلوع آفتاب، هر چیز نازک و لطیف، تختخواب. (ناظم الاطباء) ، تباهی و کرم که در چرم و پوست پدید آید: قد حلم الادیم، شفته یا شته پیدا کرد چرم. شته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شته شود، ریم بسته بر جراحتی. (یادداشت مؤلف) :
سر خمخانه را ناسور پیدا کرده بیطارم
به نیشی شفتۀ دو کفتۀ یک هفته بردارم.
سوزنی.
، خشک کردۀ میوه ها باشد. (از یادداشت مؤلف) :
قدی چو قامت... و سری چوگندۀ...وز
لبی چو شفتۀ آلو رخی چو پردۀ نار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا