رسیدن دوستی مر غلاف دل کسی را، و کذا: شغفه المرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (از تاج المصادر بیهقی) (از غیاث اللغات). قوله تعالی: قد شغفها حباً (قرآن 30/12) ، ای دخل حبه تحت شغافه، فراگرفت وی را دوستی او، آراسته شدن مال برای کسی و پس دوست داشتن وی آن مال را. (از ناظم الاطباء) ، رسیدن چیزی در پردۀ دل. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، رسیدن بیماری پردۀ دل کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) به غلاف دل کسی آویخته شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن. رسیدن دوستی به میان دل، درآویختن چیزی به چیزی. (غیاث اللغات)
رسیدن دوستی مر غلاف دل کسی را، و کذا: شغفه المرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (از تاج المصادر بیهقی) (از غیاث اللغات). قوله تعالی: قد شغفها حباً (قرآن 30/12) ، ای دخل حبه تحت شغافه، فراگرفت وی را دوستی او، آراسته شدن مال برای کسی و پس دوست داشتن وی آن مال را. (از ناظم الاطباء) ، رسیدن چیزی در پردۀ دل. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، رسیدن بیماری پردۀ دل کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) به غلاف دل کسی آویخته شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن. رسیدن دوستی به میان دل، درآویختن چیزی به چیزی. (غیاث اللغات)
درآمدنگاه بلغم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، دانۀ دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شغاف شود، غلاف دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پردۀ دل. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود، خون دل. (ناظم الاطباء) ، درد دل، اصل گناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، گناه اصلی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عرفان) نزد سالکان یکی از درجات محبت است. شغف را پنج درجه است: اول، امتثال امر محبوب طوعاً و رغبهً. دوم، محافظت باطن از غیر محبوب. در این مقام اسرار خود از غیر محبوب نگاه دارد. قال علیه السلام: استر ذهبک و ذهابک، مذهب عبارت است از کمال مرد در محبت. و ذهاب مسافرت است بسوی دوست. سوم، معادات اعدای دوست. چهارم، محبت به محبان دوست. پنجم، اخفای احوال که میان عاشق و معشوق رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، شدت محبت. (غیاث اللغات). عشق. فریفتگی. شیفتگی. (یادداشت مؤلف) : بهر این معنی همه خلق از شغف می بیاموزند طفلان را حرف. مولوی
درآمدنگاه بلغم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، دانۀ دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شغاف شود، غلاف دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پردۀ دل. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود، خون دل. (ناظم الاطباء) ، درد دل، اصل گناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، گناه اصلی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عرفان) نزد سالکان یکی از درجات محبت است. شغف را پنج درجه است: اول، امتثال امر محبوب طوعاً و رغبهً. دوم، محافظت باطن از غیر محبوب. در این مقام اسرار خود از غیر محبوب نگاه دارد. قال علیه السلام: استر ذهبک و ذهابک، مذهب عبارت است از کمال مرد در محبت. و ذهاب مسافرت است بسوی دوست. سوم، معادات اعدای دوست. چهارم، محبت به محبان دوست. پنجم، اخفای احوال که میان عاشق و معشوق رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، شدت محبت. (غیاث اللغات). عشق. فریفتگی. شیفتگی. (یادداشت مؤلف) : بهر این معنی همه خلق از شغف می بیاموزند طفلان را حِرَف. مولوی
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مِثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابل هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابلِ هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد