جدول جو
جدول جو

معنی شغف - جستجوی لغت در جدول جو

شغف
سخت دل بسته شدن، نهایت دل بستگی، بالاترین درجۀ عشق و دل باختگی
تصویری از شغف
تصویر شغف
فرهنگ فارسی عمید
شغف
(اِ تِءْ)
رسیدن دوستی مر غلاف دل کسی را، و کذا: شغفه المرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (از تاج المصادر بیهقی) (از غیاث اللغات). قوله تعالی: قد شغفها حباً (قرآن 30/12) ، ای دخل حبه تحت شغافه، فراگرفت وی را دوستی او، آراسته شدن مال برای کسی و پس دوست داشتن وی آن مال را. (از ناظم الاطباء) ، رسیدن چیزی در پردۀ دل. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، رسیدن بیماری پردۀ دل کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
به غلاف دل کسی آویخته شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن. رسیدن دوستی به میان دل، درآویختن چیزی به چیزی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
شغف
(شَ / شَ غَ)
درآمدنگاه بلغم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، دانۀ دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شغاف شود، غلاف دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پردۀ دل. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود، خون دل. (ناظم الاطباء) ، درد دل، اصل گناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، گناه اصلی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عرفان) نزد سالکان یکی از درجات محبت است. شغف را پنج درجه است: اول، امتثال امر محبوب طوعاً و رغبهً. دوم، محافظت باطن از غیر محبوب. در این مقام اسرار خود از غیر محبوب نگاه دارد. قال علیه السلام: استر ذهبک و ذهابک، مذهب عبارت است از کمال مرد در محبت. و ذهاب مسافرت است بسوی دوست. سوم، معادات اعدای دوست. چهارم، محبت به محبان دوست. پنجم، اخفای احوال که میان عاشق و معشوق رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، شدت محبت. (غیاث اللغات). عشق. فریفتگی. شیفتگی. (یادداشت مؤلف) :
بهر این معنی همه خلق از شغف
می بیاموزند طفلان را حرف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شغف
(شَ غَ)
نام موضعی است در عمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شغف
(شَ غَ)
پوست درخت غاف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دورترین مرحلۀ محبت و دوستی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود
لغت نامه دهخدا
شغف
(شُ)
بیماریی است که زیر استخوان پهلو از طرف راست پیدا شود. (آنندراج). و رجوع به شغف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرف
تصویر شرف
(پسرانه)
بزرگواری، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعف
تصویر شعف
خوش دل شدن، خوشحال شدن، خوش دلی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغه
تصویر شغه
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغاف
تصویر شغاف
بیماری یا دردی که در تهیگاه یا در پردۀ دل ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرف
تصویر شرف
شرفه ها، کنگره های قصر، کنگره های دیوار، جمع واژۀ شرفه
در شرف چیزی بودن: کنایه از در آستانۀ چیزی بودن، نزدیک بودن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاف
تصویر شاف
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شافه، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرف
تصویر شرف
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابل هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ فَ)
نام زن ابوالطواق اعرابی. (منتهی الارب). بدون الف و لام، نام زنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
زن خوبروی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شغر
تصویر شغر
لنگ هوا کردن: در گای، بیرون راندن، تهی ماندن، کاهش، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوف
تصویر شوف
ماله کشاورزی
فرهنگ لغت هوشیار
ناهمواری دندان، چکمیزک چک چک شاشیدن (شغا برابر با جعبه پارسی است بیفکند رستم شغا و کمان فردوسی) ترکش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاف
تصویر شغاف
تاموره دلپرده پرده ای که دل را فرا گرفته شیدایی، درد تاموره
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقف
تصویر شقف
سفال ریزه سفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغل
تصویر شغل
مشغول کردن، بکارواداشتن، حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغم
تصویر شغم
آزمند، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفف
تصویر شفف
اندک از هر چیزی، ترا پدیدی تنکی نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرف
تصویر شرف
بزرگ و بلند قدر و عالی مرتبه گردیدن، بزرگوار شدن، بلندی، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطف
تصویر شطف
شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعف
تصویر شعف
شیفته کردن دوستی کسی دل کسیرا، شادمانی، شیفتگی، خوشدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدف
تصویر شدف
سایه ازدور همدیس سیاهی، کجی رخساره، تاریکی تکه تکه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرزه چپانه دارویی است که در چشم استعمال شود، دارویی جامد و مخروطی که آن را در مقعد گذارند تا موجب اجابت شکم گردد، جمع شیافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغف
تصویر زغف
ریزه هیزم، سر شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغف
تصویر لغف
فرو خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرف
تصویر شرف
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره