جدول جو
جدول جو

معنی شغرفه - جستجوی لغت در جدول جو

شغرفه
(تَ وَضْ ضُ)
به معنی و وزن شغزبه است و آن در کشتی است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه و شغزبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرفه
تصویر شرفه
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
شرفاک، هر صدای آهسته، صدای پا، شرفانگ، شرفالنگ، برای مثال کاروان شکر از مصر رسید / شرفۀ گام و درا می آید (مولوی۲ - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره
یک مشت آب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ فَ)
طایفه ای از قبیلۀ بنی طرف از قبایل عرب خوزستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ فَ)
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
یکبار بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم مره از غرف. (تاج العروس) ، یکبار فریز کردن موی. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، یکبار آب برداشتن به دست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
ابن مالک الازدی، برادر عبدالرحمن. همان عروه بن مالک است که در بعض کتب به تصحیف غرفه آمده است. (الاصابه ص 197). رجوع به عروه بن مالک شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
نام قصری در یمن. لبید گوید:
غلب اللیالی خلف آل محرق
و کما فعلن بهرمز و بهرقل
و غلبن ابرهه الذی الفیته
قدکان خلد فوق غرفه موکل.
گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید:
فان یک یومی قددنا و اخاله
لوارده یوماً الی ظل منهل
فقبلی مات الخالدان کلاهما
عمید بنی جحوان و ابن المظلل
و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد
و فارس رأس العین سلمی بن جندل
و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت
عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل
تغنیه بحاء الغناءمجیده
بصوت رخیم او سماع مرتّل.
نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جرش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
یک مشت آب. ج، غراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غرفات، غرفات، غرفات، غرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) :
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است.
منوچهری.
به هشت بهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز
به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
پیش آن شاهدان قصر بهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
بود در ناف غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی.
نظامی.
خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی).
به زیر آمد از غرفه خلوت نشین
به پایش درافتاد سربر زمین.
سعدی (بوستان).
، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماء السابعه، کقوله: سوّی ̍ فاغلق دون غرفه عرشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ فَ)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غرف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ فَ / فِ)
شرفنگ. هر آواز آهسته. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث اللغات). شرفاک. (از جهانگیری) :
از شرفۀ جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.
سوزنی.
کاروان شکر از مصر رسید
شرفۀ بانگ درا می آید.
مولوی (از انجمن آرا).
آواز پای مردم. (آنندراج) (از برهان) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / شُ فَ / فِ)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شرفات. ولی در شعر فارسی شرفه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) :
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود.
فرخی.
تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی.
عنصری.
مشرق آفتاب ملت و ملک
شرفۀ قصر طرف بام تو باد.
انوری.
، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ فَ)
کفچلیز. ج، مغارف. (مهذب الاسماء). کفلیز. (منتهی الارب). کفگیر و کفچه. (غیاث) (آنندراج). کفگیر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان طعام را بردارند. ج، مغارف. (از اقرب الموارد). کپچلاز. کفشلیل. مطفحه. مذوبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است. (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغه ص 19). پای در پس پای افکندن. (از مهذب الاسماء). مصدر شغربیه. (از منتهی الارب). شغزبه. و رجوع به شغزبه و شغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَضْ ضُ)
پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربه و شغزبه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
کنگرۀ قصر. ج، شرف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
اطاقی که بالای اطاق دیگر ساخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
((غُ فِ))
بالاخانه، بام، اتاق یا قسمتی مجزا از یک سالن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرفه
تصویر مغرفه
((مِ رَ فَ))
کفگیر، ملاقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
((شُ فَ))
کنگره دیوار، کنگره قصر، جمع شرفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
((شَ فِ))
صدای پا، مطلق آواز
فرهنگ فارسی معین
اطاق، اطاقک، بالاخانه، حجره
فرهنگ واژه مترادف متضاد