جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مغرفه

مغرفه

مغرفه
کفچلیز. ج، مغارف. (مهذب الاسماء). کفلیز. (منتهی الارب). کفگیر و کفچه. (غیاث) (آنندراج). کفگیر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان طعام را بردارند. ج، مغارف. (از اقرب الموارد). کپچلاز. کفشلیل. مَطفَحَه. مِذوَبَه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مجرفه

مجرفه
بیل، ابزار آهنی پهن با دستۀ چوبی بلند برای کندن زمین یا برداشتن گل و خاک
مجرفه
فرهنگ فارسی عمید

مشرفه

مشرفه
مشرفه در فارسی مونث مشرف و نواختنامه نامه ای که از بزرگی به سوی زیر دست نوشته شود مونث مشرف، نامه مکتوب مراسله: مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف و داد و موشح بالوف اتحاد بود رسید
فرهنگ لغت هوشیار

معرفه

معرفه
معرفت در فارسی: شناخت، دانش، در یافت از معرفه شناخته: زبانزد دستوری اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید: عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم. مقصود این است: خانه ای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم. توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود: صورت اسم جنس با قرینه: مردی در بیابان دچار گرگی شد، مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت، گاه اسم را با آن و این معرفه سازند: گفت: برو و این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد. گفت: توبه او آنست که بدان شارستان جباران شود، در زبان تخاطب با الحاق ه (آ در شمال ایران و ا در مرکز) یا - معرفه سازند: اسبه را خریدم. خانهه را فروختم مردی امروز آمد. (این یاء یاء و حدت و نکره نیست)
فرهنگ لغت هوشیار