جدول جو
جدول جو

معنی شعیا - جستجوی لغت در جدول جو

شعیا
(شَعْ)
نام پیغمبری از بنی اسرائیل که اشعیا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام نبی علیه السلام که به آمدن عیسی و محمدعلیهم االسلام بشارت داده، و به سین مهمله نیز آمده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اشعیا و یشعیا و اشعیاء و سعیا نیز ضبط شده. نام پیغامبری از بنی اسرائیل که نسبش به سلیمان می رسد. (یادداشت مؤلف) :
صبر از مراد نفس و هوا باید
این بود قول عیسی شعیا را.
ناصرخسرو.
و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 212 و 213 و 435 ونزهه القلوب ج 3 ص 17 و عقدالفرید ج 3 ص 89 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشعیا
تصویر اشعیا
(پسرانه)
نجات یهوه، نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعیب
تصویر شعیب
(پسرانه)
توشه دان، نام پدر همسر موسی (ع)، نام کوهی در یمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایا
تصویر شایا
(دخترانه)
سزاوار، شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لعیا
تصویر لعیا
(دخترانه)
لیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا
شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
جو۱ jo [w]، شعیره، واحد ملک، معادل یک شانزدهم دانگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعیا
تصویر اعیا
مانده کردن، خسته کردن، درمانده کردن کسی را در کار، دشوار شدن کار بر کسی، مانده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوا
تصویر شعوا
متفرق، منتشر، پراکنده
غارت شعوا: غارت پراکنده و ممتد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
آسمان. سماء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وادیی است در تهامه در نزدیکی مکه طرف پائین آن متعلق است بکنانه وطرف بالای آن متعلق بهذیل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گردون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارّاده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). گردون. گاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُ)
پرداختن از جهل و باز ایستادن از آن. (از منتهی الارب). رعوی . رعو. رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شعیله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شعیله شود، اسبی که در دم وی سپیدی بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی اقاقیا است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام غلۀ معروف که به فارسی و هندی جو گویند، و گویند شعیر ازشعر بمعنی مو است زیرا که جو مو بر سر دارد و گندم ندارد یا آنکه کم دارد. (از غیاث اللغات). جو، شعیره یکی آن. (از مهذب الاسماء) (آنندراج) :
که نباید چنانکه آن گفتند
بازدارد ترا ز شعر شعیر’.
ناصرخسرو.
دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست
کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر.
ناصرخسرو.
همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر
نرسد بر خطر گندم پرمایه شعیر.
ناصرخسرو.
شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست
خرت ار نیست گو شعیر مباش.
سنایی.
شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس
همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر.
سوزنی.
از ستوران دیگر آید یاد
کم خر گیر و آن کاه و شعیر.
سوزنی.
زآن تا مگر شعیر براقت شود شده ست
امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان.
سوزنی.
در ترازوی شرع و رستۀ عقل
فلسفه فلس دان و شعر شعیر.
خاقانی.
شعیری زآن شعار نو نمانده ست
وگر تازی ندانی جو نمانده ست.
نظامی.
خر شباب تن نمی دانی بگیر
این جوانی را بگیر ای خر شعیر.
مولوی.
- شعیر رومی، خندروس است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- شعیر هندی، هلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به هلیله شود.
، یار و مصاحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در علم اوزان شش خردل است. (یادداشت مؤلف) ، 13 حبه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح علم مساحت) رجوع به ذراع ید و نفائس الفنون شود، مقیاسی است برای آب (زرند - ساوه). (فرهنگ فارسی معین) ، 8 خردل یا116 دانگ (کردستان). (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح کشاورزان آذربایجان یک شانزدهم دانگ را گویند و خود دانگ یک ششم زمین و ملک یک آبادی است و بدین ترتیب شعیر یک نود و ششم زمین و ملک یک ده را گویند
لغت نامه دهخدا
(شَ)
موضعی است به بلاد هذیل. (منتهی الارب) ، محله ای است به بغداد، از آن محله است شیخ عبدالکریم بن حسن بن علی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
ابن عبدالله بن زبیر و ابن محرر و ابن مطیر، هر سه محدث اند. (منتهی الارب). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
ابن قتیب. در شاهنامۀ فردوسی آمده که داراب بر تازیان که تحت فرماندهی شعیب قتیب بودند غلبه کرد و آنان مطیع و منقاد شدند. نولدکه گوید: تا آنجا که من میدانم افسانۀ مذکور فقط در شاهنامه آمده است. من حدس میزنم که یک تن خراسانی عربهایی را که ابتدا فاتح بوده و بعد خراسانیان تحت فرماندهی ابومسلم بر ایشان غالب شدند، دوست نداشته و این قصه را ساخته است. البته اسم قتیب را به یاد آن مرد منفور موسوم به قتیبه بن مسلم انتخاب کرده است. چنین فصلی کاملاً با ایران پرستی فردوسی موافقت دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام یکی از سرداران عرب. (از فرهنگ لغات ولف) :
برفتند و سالار ایشان شعیب
یکی نامدار از نژاد قتیب.
فردوسی
ابن حسن، شیخ ایوب الدین. از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440)
ابن خازم. پیشوای خازمیه یکی از فرق پانزده گانه خوارج. (بیان الادیان). رئیس خازمیه، فرقه ای از خوارج. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(سَعْ)
نام پیغمبری که بشارت آمدن عیسی را داد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درمانده تر. (از المزهر ص 298).
- امثال:
اعیامن باقل و هو رجل من ایاد و قیل من ربیعه... (المزهر ج 1 ص 298).
اعیا من ید فی رحم
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
شعراء. چکامه سرایان و شاعران. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شاعر. (دهار). چکامه سرایان. گویندگان. قافیه سنجان. قافیه پردازان. سخن سرایان. آنان که شعر گویند. (یادداشت مؤلف) :
شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ
همه چون دیو دوان و همه چون شنگ مشنگ.
قریعالدهر.
کامروز به شادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
مظفری.
پادشاهان کارهای بزرگ کنند و به شعرا بگویند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). هزار دینار و پانصد دینار و هزار درم کم و بیش را خود اندازه نبود چنانکه در یک شب چند بخشیدی شعرا را و همچنین ندیمان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125).
ای شعرفروشان خراسان بشناسید
این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید.
ناصرخسرو.
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا.
نظامی.
یکی از شعرا نزد امیر دزدان رفت. (گلستان).
یا رب این قاعده شعر به گیتی که نهاد
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد.
؟
و رجوع به شعراء و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
درختستان، مرغزار. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل معاصر کوروش هخامنش بود و ظاهراً کلمه مزبور بمعنی نجات خداوند است. این کلمه بصورتهای اشعیاه و اشعیاء و شعیاء و شعیا و یشعیاه دیده شده است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: اشعیاه (نجات خداوند). اگرچه از تاریخ حیات آن حضرت اطلاع تامی نداریم، لکن همین قدر معلوم است که او پسر آموص است و بزعم یهود آموص برادر امصیا شهریار یهودا بود. خلاصه آن حضرت با عزیا و یوثام و احاز و حزقیا معاصر بود و در ایام سلطنت ایشان نبوت میکرد. اما چون ملاحظه نمائیم میبینیم، که عزیا 52 سال و یوثام و آحاز 16 سال و حزقیا 29 سال سلطنت کردند. واضحست که اشعیا اینقدرها عمر ننمود بلکه در اواخر سلطنت عزیا شروع به نبوت کرد و تا ابتدای سلطنت منسی در آن منصب استمرار همی داشت. و آن حضرت بعضی کتب تاریخی نیز تصنیف فرموده است از قبیل: حیات عزیا و کتاب سیرت حزقیا. و تقریباً آن حضرت با هوشیع و یوهیل و عاموص نبی نیز معاصر بود و تواتر بر آن است که او از جمله اشخاصی بود که بواسطۀ اره بدرجۀ شهادت واصل شدند. لکن ما خبر صحیح و معتنابهی از کیفیت موت و زمان وقوع آن در دست نداریم. (قاموس کتاب مقدس). و صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از انبیای بنی اسرائیل بود و پدرش از نژاد ملوک اموص بشمار میرفت. از تاریخ 759 تا سال 700 قبل از میلاد در بین اسرائیلیان بنشر نبوت پرداخت و در زمان سلطنت یوثام، احاز و حزقیامیزیست و معجزات بسیار بظهور آورد. یهودیان را براه حق دعوت میکرد و آنان را از طریق کفر و بت پرستی بازمیداشت. از این رو مورد قهر و غضب منسی پادشاه همعصر خویش واقع شد و دستور داد وی را دستگیر کنند. اشعیا در حفرۀ درختی پنهان شد ولی باز هم سلطان از وی اغماض نکرد و بفرمان وی اره بر درخت نهادند و او را دو نیمه ساختند. کتابی مشتمل بر 66 باب دارد درباره مناجات و نصایح و خوف از باری تعالی. اشعیا ظهور حضرت مسیح را نیز در این کتاب قبلاً بشارت داده است و از این جهت در بین نصارا بسیار مقبول است و بنام انجیل اشعیا شهرت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 117 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 181 و تاریخ گزیده ص 56 و 57 و یشتها ج 1 ص 72 و مزدیسنا ص 98 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 107 و 117 و 398 و مجمل التواریخ و القصص ص 140 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 46 و 47 و 50 و تاریخ کرد ص 68 و 84 شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
توشه دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). توشه دان از چرم دوخته و یا توشه دان از دو طرف بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشک کهنه. ج، شعب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشک که از پوست بود. ج، شعاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعیب
تصویر شعیب
توشه دان، از چرم دوخته و یا توشه دان از دو طرف بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
جو، نام غله معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیع
تصویر شعیع
شتاب گردون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیل
تصویر شعیل
اسپ دم سپید، زیرک، افروخته، گنبدک در ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوا
تصویر شعوا
متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیا
تصویر اعیا
مانده کردن خسته کردن، مانده شدن دشوار شدن کاربر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیر
تصویر شعیر
((شَ عِ))
جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
((شُ عَ))
جمع شاعر، گویندگان، چامه سرایان
فرهنگ فارسی معین
نام گوسفند که به رنگ قهوه ای مایل به سرخ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی