جدول جو
جدول جو

معنی شعرگوی - جستجوی لغت در جدول جو

شعرگوی
(اِ)
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند:
عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی
من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من.
سوزنی.
و رجوع به شعر گفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرگی
تصویر شیرگی
معتاد به کشیدن شیرۀ تریاک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ نی ی)
بسیارموی و درازموی اندام. گویند: رجل شعرانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرموی. بسیارموی. پشم آلو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) :
نشست او و شهروی بر پای خاست
بماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) :
یکی موبدی بود شهروی نام
خردمند و شایسته و شادکام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهروی. روی شاه. رویی چون شاه. چهره ای چون چهرۀ شاه
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ / شُو رَ)
منسوب به شور، شوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شکرگوی. شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف) :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگویی نیست کس.
مولوی.
و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود
لغت نامه دهخدا
(ژِ گُ وی)
نام شهری به کشور گل قدیم واقع در شش کیلومتری جنوب کلرمون فرّان. مردم این شهر بسال 53 قبل از میلاد درمقابل لشکر سزار سردار روم دفاع دلیرانه ای کردند
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
شیرین بیان. شیرین سخن. رطب اللسان:
شاعر ترگوی شدم لاجرم
تری شعرم به جهان شد سمر.
سوزنی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
لغت نامه دهخدا
شیرخو، دارای صفت و خصلت شیر، (یادداشت مؤلف) : اسد، شیرخوی شدن، (دهار)، رجوع به شیرخو شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شاعری و صنعت شعر گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به شعرگوی و شعر گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نی ی)
شیخ ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن علی انصاری شافعی مصری معروف به شعرانی یا شعراوی. از بزرگترین دانشمندان و مؤلفان قرن دهم هجری بود و در علوم شرعی و جزآن مهارت داشت. وی از شاگردان شیخ جلال سیوطی و شیخ الاسلام زکریا انصاری و دیگر دانشمندان آن زمان بود و پس از کسب علوم دینی به تصوف گروید و ترک دنیا کرد و بیشتر روزها روزه بود. به سال 973 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست 27 تألیف که از آن جمله است: الجواهر و الدرر الکبری. الجواهر و الدرر الوسطی. المیزان الکبری الشعرانیه المدخله لجمیع اقوال الائمه المجتهدین و تعدیلهم و مقلدیهم فی الشریعه المحمدیه (فقه شافعی). الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر (درتصوف). (از معجم المطبوعات مصر) (یادداشت مؤلف)
سلیمان بن موسی. از سرداران بزرگ در جنگ زنگیان. (ابن اثیر ج 7 صص 135- 137)
نام یکی از خوشنویسان معروف در خط عربی است. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر:
همی می خورد با لب شیربوی
شود بیگمان زود پرخاشجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاعر و ناظم و چکامه سرا. (ناظم الاطباء) رجوع به شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شترخو. اشترخوی. کینه ور. بدکینه. رجوع به اشترخوی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ دَ / دِ)
شکرگو. شکرگزار. سپاسگزار. شاکر. (یادداشت مؤلف) :
هرکه نزد تو مدح گوی آمد
از سخای تو شکرگوی رود.
سوزنی.
و رجوع به شکرگو و شکرگزار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. (دهار) ، خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. (ناظم الاطباء) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.
سعدی.
، گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. (فرهنگ فارسی معین) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دعاگو شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ / دِ)
مفتری و دروغگوی، (آنندراج)، افتراکننده و بهتان نهنده و دروغگوی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
قصه گو. افسانه سرا: و سپهبد فرهاد بود و سمرگوی بهروز و منجم برزین. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
مانند شکر. شکرمانند در طعم و رنگ:
بس است این زهر شکّرگون فشاندن
بر افسون خوانده ای افسانه خواندن.
نظامی.
سهیل از شعر شکّرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُرر)
به گوز سرگین برآوردن، چه ’عر’بالضم بمعنی سرگین است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
شهرت. معروفیت:
چونک می بیند که میل دلبر اندر شهرگیست
اشک می بارد ز رشک آن صنم از دیدگان.
مولوی (دیوان شمس تبریزی)
لغت نامه دهخدا
گوینده از دور، متکلم از فاصله بسیار،
مؤلف این کلمه را بجای کلمه رادیو برگزیده است
لغت نامه دهخدا
(عَرر)
شور و غوغای بی محل. (آنندراج) (غیاث اللغات). صورتی از عر وگوز و آن اشاره است به تیز دردادن خر هنگام نهیق
لغت نامه دهخدا
(شَ)
عبدالله بن محمد قاهری شافعی از دانشمندان به نام مذهب شافعی که در قرن 12 هجری قمری میزیسته است و دارای آثار ارزنده ای است. وی در سال 1172 هجری قمری در 80 سالگی به قاهره درگذشت. (ریحانه الادب ج 2 ص 298)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگی
تصویر شیرگی
کسی که به کشیدن شیره تریاک عادت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرور
تصویر شعرور
چامه سرای سست، خیار ترشی خیار ریز، بادرنگ ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترگوی
تصویر ترگوی
شیرین بیان و سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرانی
تصویر شعرانی
پرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورگوی
تصویر زورگوی
افترا کننده و بهتان زننده و دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبروی
تصویر شبروی
((~. رَ))
شبگردی، در شب سفر کردن، شب زنده داری، پارسایی، راه زنی، دزدی، عیاری
فرهنگ فارسی معین