جدول جو
جدول جو

معنی شعرسرا - جستجوی لغت در جدول جو

شعرسرا(اَ اَ کَ)
شعرسرای. رجوع به شعرسرای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرسرا
تصویر هنرسرا
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرسرب
تصویر شکرسرب
جسمی متبلور و شیرین اما سمی و خطرناک، استات دوپلمب، استات سرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرآرا
تصویر شهرآرا
آرایندۀ شهر، آرایش کنندۀ شهر، زیب و زینت بستن شهر، آذین بندی شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا
شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ اَ)
شاعر. شعرگو. گوینده. سراینده. شعرسرا. (یادداشت مؤلف) :
وقت آن شد که به دشت آید طاوس و تذرو
تا شود بر سر شخ کبک دری شعرسرای.
فرخی.
همچون ردۀ مور به درشان شده از حرص
از تنگی دست این گره شعرسرایان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
درختستان، مرغزار. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شاعر. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). شاعر. سپس شویعر. (منتهی الارب). شاعر توانا را خنذیذ و آنکه در درجۀ پائین تر از او قرار دارد شاعر، و پائین تر از شاعر را شویعر و پائین تر از شویعر را شعرور گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاعر شود، بادرنگ ریزه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خیار ریز. (از اقرب الموارد). خیار خرد. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف) ، مگس که بر شتر نشیند. ج، شعاریر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
محوطه ای در مدخل سرای که مسقف است. (فرهنگ فارسی معین). گشادگی که درچند اطاق یا راه روها بدان باز شود: سرسرای عمارت
لغت نامه دهخدا
نانخواه است، و عوشه را نیز نامند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
شعراء. چکامه سرایان و شاعران. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شاعر. (دهار). چکامه سرایان. گویندگان. قافیه سنجان. قافیه پردازان. سخن سرایان. آنان که شعر گویند. (یادداشت مؤلف) :
شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ
همه چون دیو دوان و همه چون شنگ مشنگ.
قریعالدهر.
کامروز به شادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
مظفری.
پادشاهان کارهای بزرگ کنند و به شعرا بگویند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). هزار دینار و پانصد دینار و هزار درم کم و بیش را خود اندازه نبود چنانکه در یک شب چند بخشیدی شعرا را و همچنین ندیمان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125).
ای شعرفروشان خراسان بشناسید
این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید.
ناصرخسرو.
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا.
نظامی.
یکی از شعرا نزد امیر دزدان رفت. (گلستان).
یا رب این قاعده شعر به گیتی که نهاد
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد.
؟
و رجوع به شعراء و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ سَ)
مدرسه ای که در آن انواع هنر را به شاگردان آموزند.
- هنرسرای عالی، مدرسه عالی که در آن انواع هنرآموزند
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
بادرنگ ریزه. ج، شعاریر. (ناظم الاطباء). قثاء صغیر. قثاء بری. (از تحفۀ حکیم مؤمن). واحد شعرور به معنی خیار ریز. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعرور شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی سکر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان فومن. واقع در 4هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 10هزارگزی شمال ماسال. جلگه و معتدل و مرطوب. دارای 266 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه شاندرمن. محصول آنجا برنج و ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال. محلی است جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است. آب آن از چاف رود و شفارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و مکاری است. 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرور
تصویر شعرور
چامه سرای سست، خیار ترشی خیار ریز، بادرنگ ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
((شُ عَ))
جمع شاعر، گویندگان، چامه سرایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
سرشیر
فرهنگ گویش مازندرانی