جدول جو
جدول جو

معنی شکرسرب

شکرسرب
جسمی متبلور و شیرین اما سمی و خطرناک، استات دوپلمب، استات سرب
تصویری از شکرسرب
تصویر شکرسرب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شکرسرب

شکر سرب

شکر سرب
استات دُو پلُم. (از یادداشت مؤلف). استات سرب را گویند که شیرین مزه ولی سمی و بسیار خطرناک است فرمول شیمیایی آن Pb (Coo CH3) است. (فرهنگ فارسی معین: شکَر)
لغت نامه دهخدا

شکر لب

شکر لب
معشوق شیرین لب، شخصی که لب پایین وی شکافته و چاکدار باشد، گونه ای نان شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار

شکر آب

شکر آب
شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند ما السکر. یا شکر سوزان. چیزی نظیر نبات سوخته، رنجش اندکی که میان دو دوست پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار

شکرناب

شکرناب
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. سکنۀ آن 758 تن. آب از قنات است. صنایع دستی زنان کرباس بافی و گیوه چینی و محصول عمده غلات و بنشن و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

شکر سرخ

شکر سرخ
شکر که از نی گیرند و چون تصفیۀ کامل نکنند سرخ وگرنه سفید باشد. (یادداشت مؤلف). چون قند سفید را سه بار بجوشانند شکر سرخ بدست آید. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکر سفید شود
لغت نامه دهخدا

شکرسنگ

شکرسنگ
یک نوعی سنگی که چون ساییدۀ آنرا بر موضعی که خون آید بریزند بازایستد. (ناظم الاطباء). آنرا سنگ زخم نیز گویند، به تازی حجرالعاج و حجرالاعرابی نیز خوانند، چون سودۀ آن سپید و شیرین است آنرا شکرسنگ گفته اند و بدو مداوای زخم کنند، و از دیار عرب خیزد از این جهت آنرا حجر اعرابی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). حجر اعرابی است و آن سنگی باشد سفید، چون آنرا بسایند و بر موضعی که خون می آمده باشد ریزندخون را بازدارد. (برهان). اسم فارسی حجرالعاج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

شکرسخن

شکرسخن
شکرزبان. شیرین سخن. شیرین گفتار. (یادداشت مؤلف) :
در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده ست
بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن.
سعدی.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

شکرساز

شکرساز
سازندۀ شکر. شکرریز. (یادداشت مؤلف) :
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز.
نظامی.
و رجوع به شکرریز شود
لغت نامه دهخدا