جدول جو
جدول جو

معنی شعربافی - جستجوی لغت در جدول جو

شعربافی
(شِ)
سرودن اشعار بی ارزش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شعرباف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اداره ای تابع وزارت کشور که وظیفۀ آن حفظ امنیت شهر و تعقیب بزه کاران بوده، نظمیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
موتاب، موی تاب، کسی که از موی یا ابریشم پارچه می بافد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربانی
تصویر شتربانی
نگهبانی شتر، ساربانی، شغل شتربان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ)
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی:
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری:
خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس
یکی منم که به شکرش کنم شکرباری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
عرّاف بودن
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را فی ی)
ابوسلیمان عبدالله بن محمد بن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(شَ نی ی)
شیخ ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن علی انصاری شافعی مصری معروف به شعرانی یا شعراوی. از بزرگترین دانشمندان و مؤلفان قرن دهم هجری بود و در علوم شرعی و جزآن مهارت داشت. وی از شاگردان شیخ جلال سیوطی و شیخ الاسلام زکریا انصاری و دیگر دانشمندان آن زمان بود و پس از کسب علوم دینی به تصوف گروید و ترک دنیا کرد و بیشتر روزها روزه بود. به سال 973 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست 27 تألیف که از آن جمله است: الجواهر و الدرر الکبری. الجواهر و الدرر الوسطی. المیزان الکبری الشعرانیه المدخله لجمیع اقوال الائمه المجتهدین و تعدیلهم و مقلدیهم فی الشریعه المحمدیه (فقه شافعی). الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر (درتصوف). (از معجم المطبوعات مصر) (یادداشت مؤلف)
سلیمان بن موسی. از سرداران بزرگ در جنگ زنگیان. (ابن اثیر ج 7 صص 135- 137)
نام یکی از خوشنویسان معروف در خط عربی است. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(شَ نی ی)
بسیارموی و درازموی اندام. گویند: رجل شعرانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرموی. بسیارموی. پشم آلو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَ نی ی)
منسوب است به شعبان که نام قبیله ای است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ ی)
انعم بن در بن محمد بن معد... شعبانی. جد عبدالرحمان بن زیاد بن انعم، او از ابی ایوب روایت کرد و عبدالرحمان وگروهی دیگر از وی روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ تی ی)
ساکنین عربه را گویند که موضعی است به فلسطین. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شِ با رَ / رِ)
شعردوست. بسیار عاشق شعر. (یادداشت مؤلف) :
رفیقی داشتم عالی ستاره
دلی چون آفتاب و شعرباره.
عطار
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
اشتربانی. عمل شتربان. ساربانی. جمالی. ساروانی. نگهبانی شتر:
به شتربانی و گله داری
کردی آهستگی و هشیاری.
نظامی.
رجوع به اشتربانی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
علم عروض و علم شعر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی که اشعار بی ارزش گوید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ فی ی)
جامه های سپید یا جامه ای که از اماکن فارس نزدیک به اماکن عرب خریداری شود. (از اقرب الموارد). جامۀ سپید نفیسی که از ایران به عربستان برند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعر بافی
تصویر شعر بافی
عمل شعر باف موی تابی. سرودن اشعار بی ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ایست که وظیفه آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است نظمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتربانی
تصویر شتربانی
شغل شتربان نگهبانی شتر ساربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرانی
تصویر شعرانی
پرمو
فرهنگ لغت هوشیار
پرند باف کسی که از موی (یا ابریشم) پارچه بافد موی تاب. کسی که اشعار بی ارزش گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
موتاب
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ای که وظیفه آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است، نظمیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
((شَ))
کسی که از موی یا ابریشم پارچه بافد، موی تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربانی
تصویر شهربانی
پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
کلانتری، نظمیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافنده، جولا، نساج
فرهنگ واژه مترادف متضاد