مصدر به معنی شطاره. (ناظم الاطباء). خشک یا دراز شدن یک پستان گوسفند نسبت به دیگری. رجوع به شطاره شود، برغم مردمان دور گردیدن از ایشان. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نظر کردن بسوی کسی به روشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشۀ چشم نگریستن. (المصادر زوزنی)
مصدر به معنی شطاره. (ناظم الاطباء). خشک یا دراز شدن یک پستان گوسفند نسبت به دیگری. رجوع به شطاره شود، برغم مردمان دور گردیدن از ایشان. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نظر کردن بسوی کسی به روشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشۀ چشم نگریستن. (المصادر زوزنی)
مصدر به معنی شطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
گوسپندی که یک پستان وی خشک و یکی با شیر باشد و یا یک پستان وی درازتر از دیگری بود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسفند که یک پستانش شیر ندهد. ج، شطر. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که یک طرف عرض آن درازتر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
گوسپندی که یک پستان وی خشک و یکی با شیر باشد و یا یک پستان وی درازتر از دیگری بود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسفند که یک پستانش شیر ندهد. ج، شُطُر. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که یک طرف عرض آن درازتر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
درآمدن و داخل شدن در زمینی خواه راسخ و ثابت باشد و یا سست و غیر راسخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
درآمدن و داخل شدن در زمینی خواه راسخ و ثابت باشد و یا سست و غیر راسخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاه دورفرود. (مهذب الاسماء) ، چاهی که در آن از دو طرف با دو رسن آب کشندو دهانۀ آن فراخ و پایین وی تنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جهت دور و دراز. جهت دور و دراز. (ناظم الاطباء). جهت بعید و بی پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطوف شود، غزوه شطون، ای بعیده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاه دورفرود. (مهذب الاسماء) ، چاهی که در آن از دو طرف با دو رسن آب کشندو دهانۀ آن فراخ و پایین وی تنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جهت دور و دراز. جهت دور و دراز. (ناظم الاطباء). جهت بعید و بی پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شطوف شود، غزوه شطون، ای بعیده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
ابوبکر محمد بن احمد بن هلال شطوی. از سفیان بن وکیع و ابوکریب و دیگران روایت شنید و عبدالعزیز بن جعفر خرقی و جز وی از او روایت دارند. شطوی از ثقات است و به سال 310 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
ابوبکر محمد بن احمد بن هلال شطوی. از سفیان بن وکیع و ابوکریب و دیگران روایت شنید و عبدالعزیز بن جعفر خرقی و جز وی از او روایت دارند. شطوی از ثقات است و به سال 310 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
منسوب به شطا یا شطاه، شهرکی به مصر در سه میلی دمیاط. (یادداشت مؤلف). منسوب است به جامۀ شطویه و آن منسوب است به شطا از سرزمین مصر. (از لباب الانساب) ، جامه ای که منسوب است به شطا یا شطاه شهرکی در مصر. و یاقوت گوید: جامه ای گرانبها دارد که هر جامۀ آن به هزار درهم است و زر در آن بکار نبرند. جامه ای فاخر بوده که باوجود زرکش نبودن گاهی قیمت هر جامه به هزار درهم رسیدی. (یادداشت مؤلف). جامه ای است که از مصر آرند. (مهذب الاسماء) : هیچکدام آن را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). عدوت با تو برابر بود به اصل و نسب اگر برابر باشد گلیم با شطوی. سوزنی. رجوع به شطویه شود
منسوب به شطا یا شطاه، شهرکی به مصر در سه میلی دمیاط. (یادداشت مؤلف). منسوب است به جامۀ شطویه و آن منسوب است به شطا از سرزمین مصر. (از لباب الانساب) ، جامه ای که منسوب است به شطا یا شطاه شهرکی در مصر. و یاقوت گوید: جامه ای گرانبها دارد که هر جامۀ آن به هزار درهم است و زر در آن بکار نبرند. جامه ای فاخر بوده که باوجود زرکش نبودن گاهی قیمت هر جامه به هزار درهم رسیدی. (یادداشت مؤلف). جامه ای است که از مصر آرند. (مهذب الاسماء) : هیچکدام آن را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). عدوت با تو برابر بود به اصل و نسب اگر برابر باشد گلیم با شطوی. سوزنی. رجوع به شطویه شود
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
آلتی آهنی که آنرا گرم کنند و کیسی و چین و نورد جامه را توسط آن بر طرف سازند و یا در طول ساق شلوار خط ایجاد کنند. سابقا بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جایی نصب میکردند و بزیر آن آتش میافروختند و جامه بر نیم خم میکشیدند. یا اتوی برقی (الکتریکی)، اتویی که حرارت آن بوسیله یک صفحه عایق میکا که دور آن سیم فرونیکل پیچیده شده و دو سر آن بدو شاخه برق وصل است تاء مین میگردد. چین بر
آلتی آهنی که آنرا گرم کنند و کیسی و چین و نورد جامه را توسط آن بر طرف سازند و یا در طول ساق شلوار خط ایجاد کنند. سابقا بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جایی نصب میکردند و بزیر آن آتش میافروختند و جامه بر نیم خم میکشیدند. یا اتوی برقی (الکتریکی)، اتویی که حرارت آن بوسیله یک صفحه عایق میکا که دور آن سیم فرونیکل پیچیده شده و دو سر آن بدو شاخه برق وصل است تاء مین میگردد. چین بر