جدول جو
جدول جو

معنی شطحه - جستجوی لغت در جدول جو

شطحه
(شَ حَ)
خروج از احکام جاری و مقرر. (از اقرب الموارد). رجوع به شطح و شطحات و شطحیات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرحه
تصویر شرحه
قطعۀ گوشت، پارۀ گوشت
شرحه شرحه: پاره پاره، قطعه قطعه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ طَ بَ)
شطبه. ج، شطب، شطوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
بیماریی است که بر سینۀ شتر عارض شود. (منتهی الارب) ، نشان خراش که به پهلو یا بر ران رسد. (منتهی الارب) ، مانع. سد، سطر. خط. (از دزی ج 1 ص 732). شحط
لغت نامه دهخدا
(شَحَ)
. ابن عوّه بن حجیه بن وهب بن حاضر. از بنی سامه بن لؤی است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
قطعه ای از گوشت مانند شریحه و شریح یا قطعه ای از گوشت فربه بدرازابریده. (از تاج العروس). پارۀ گوشت فربه بدرازابریده، یا عام است. (از منتهی الارب) ، قطعه ای از گوشت. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). یک پرده. یک ورقه از گوشت. (یادداشت مؤلف) :
پردۀ کوچک چو یک شرحه کباب
می بپوشد صورت صد آفتاب.
مولوی.
، آهوی کشتۀ خشک نابریده. (منتهی الارب).
- شرحه شرحه، پارچه پارچه. (غیاث اللغات). پاره پاره. قطعه قطعه. پارچه پارچه. (ناظم الاطباء). ریش ریش:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق.
مولوی.
ده زکوه روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ سَ)
شطس. خلاف و نزاع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مثل شطس. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دروغ و بهتان. (ناظم الاطباء). رجوع به شطس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شطح. مربوط به شطح. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شطح و شطحیات شود
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ / شُ طَ بَ)
خط پشت شمشیر (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه بر روی شمشیر. (مهذب الاسماء). جوی شمشیر. راه شمشیر. (یادداشت مؤلف) ، پاره ای از کوهان به درازابریده. ج، شطوب و شطب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
موضعی است در حزن از دیار بنی یربوع، و گفته اند که شیحه موضعی است در مشرق فید و فاصله میان آن و بناح چهار شبانه روز راه است، و نیز گفته اند که شیحه در بطن الرمه است. (از معجم البلدان)
آبکیست شرقی فید. (منتهی الارب). محلی در مشرق فید، و میان آن دو فاصله یک روز و یک شب راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است به مصر و شطوی منسوب بدان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از اقرباء مقوقس که به دست عمرو بن عاص مسلمان شد و به شهادت رسید و در جایی که سپس به نام او مشهور گشت (نزدیک دمیاط به مصر) مدفون شد و ثیاب شطویه منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف). رجوع به شطو (دهی است...) و شطویه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
پستان ماده سگ، سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شرم سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ حَ)
غورۀ خرما که سرخی آن متغیر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فاده ای که سرخی درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
یک بار سرون زدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نطح است. ودر حدیث است: فارس نطحه و نطحتان ثم لا فارس بعدها ابداً، یعنی: اهل پارس یک بار یا دو بار با مسلمانان به معرکه خواهند پرداخت پس آن ملک و سلطنت از دست ایشان خواهد رفت. (از منتهی الارب). رجوع به نطح شود
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
فراخی. (منتهی الارب). سعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
آبی است در وادیی که آنرا خنوقه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث شیح. (از اقرب الموارد) : ضرمه، نیم سوخته ای از شیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
خو و خصلت، یقال: هذه بطحه صدق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لایق و سزاوار چنین مقامی و امروزه در نزد مسلمانان شمال افریقا وجود دارد و نشانۀ آنها تاجی است بنام ’تاج البطرقه’. (دزی ج 1 ص 94). و رجوع به بطریق و بطرک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَحْ حَ)
دنبالۀ سم گوسپند یا چیزکی برآمده گرد پای گوسفند که بدان خراشد زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
اندازۀ قامت، یقال هو بطحه رجل، آن قامت یک مرد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اعظم مراتب دینی پیش رومیان، و آنان چهار تن بودند: یکی مقیم قسطنطنیه و دومی در رومه و سومی در اسکندریه و چهارم در انطاکیه. (مفاتیح). و رجوع به بطریق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوحه
تصویر شوحه
غلیواج موشگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقحه
تصویر شقحه
غوره خرما، سرخ و سپید، پستان ماده سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطره
تصویر شطره
نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطحه
تصویر بطحه
برز بالا کواس (خصلت برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطفه
تصویر شطفه
تراشه پاره چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدحه
تصویر شدحه
فراخی، گزیر چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرحه
تصویر شرحه
قطعه گوشت پاره گوشت. یا شرحه شرحه. پاره پاره قطعه قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطحی
تصویر شطحی
ژاژیک ژاژی منسوب به شطح مربوط به شطح
فرهنگ لغت هوشیار
ژاژ سخنانی دور از پذیرش خرد چون سخن با یزید بستامی: انی انا الله به درستی که من خدایم و حلاج پی زاوی انا الله من خدایم و جنید: لیس فی جبتی سواء الله زیر جامه ام جز خدا نیست مونث شطحی کلمات شطحیه جمع شطحیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبحه
تصویر شبحه
هاوندش مونث شبح تیرتاک (تیرطاق)، پای بنداسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطسه
تصویر شطسه
ناسازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرحه
تصویر شرحه
((شَ حَ یا حِ))
پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین