جدول جو
جدول جو

معنی شصیبه - جستجوی لغت در جدول جو

شصیبه
(شَ بَ)
سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، شصائب. گویند: دفع اﷲ شصائب الامور، ای شدائدها. (ناظم الاطباء). مصیبت. ج، شصائب. (مهذب الاسماء) ، سختی زندگانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قحط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیبه
تصویر شکیبه
(دخترانه)
بردبار و صبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
(دخترانه)
سهم کسی از چیزی، بهره، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
تقدیر، سرنوشت، برای مثال کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ - ۵۰)، نصیب، بهره، هرچه که آن را علم و نشان گردانند، سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبه
تصویر شیبه
گیاه ریحان کرمانی
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
تیرانداز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ زْ زُ)
شیب. (منتهی الارب). سپید شدن موی. (از اقرب الموارد). سپید شدن موی سر. (دهار). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی). سپید گشتن موی سر. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیب و رجوع به مصادر مترادف آن شود، پیر شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
ابن ربیعه، پدر رمله، زوجه عثمان بن عفان. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 339- 519). رجوع به امتاع ج 1 ص 23، 67، 68، 522 و عقدالفرید ج 4 ص 330 و ج 5 ص 58 و عیون الاخبار ج 4 ص 60 شود
ابن ایمن. از دبیران عراق از شاگردان صالح بن عبدالرحمن بوده است. (ترجمه الوزراء و الکتّاب جهشیاری ص 68)
ابن عثمان. بطنی از قریش از عدنانیه. (از معجم قبایل العرب)
ابن القیسی. تابعی است و از سعید جریری روایت کند و کنیت او ابوقلابه است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ابوقلابه شود
ابن عتبه مکنی به ابوهاشم، خال معاویه بن ابی سفیان. صحابی است. (منتهی الارب). رجوع به ابوهاشم بن عتبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
بنو شیبه، بنوشیبان این نام به کلیدداران و متولیان و پرده داران خانه خدا درمکۀ مکرمه اطلاق می شده. و بنوشیبه از زمانهای بسیارقدیم عهده دار این سمت بوده اند و مورخان قرن نهم میلادی این مطلب را تأیید می نمایند. (از دائره المعارف اسلامی). و نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 171 و 63 شود.
-باب بنوشیبه، بزرگترین درهای مسجدالحرام است که در آنجا بنوشیبه جاروهائی را که خانه خدا را بدان روبیده اند بفروش رسانند. (از دائره المعارف اسلامی)
از قبایل یمن بجوار لحیه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ)
برنجاسب. یکی از گونه های افسنتین. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسنتین و شیبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَبَ)
ریش و لحیه. (از ناظم الاطباء). اللحیه الشائبه، لغتی است در تداول عامه و مولده و نزد عرب معروف نیست. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
اشنه. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 180). حبق کرمانی. ریحان کرمانی. (فهرست مخزن الادویه). اشنان. اشنه. اشنۀ بستانی. اشنۀ بستانیه. ریحان ابیض. ریحان الابیض. اشیب. شیبهالعجوز. گیاهی است که بدان لباس و جامه را شویند. (از یادداشت مؤلف). اشنه. (اختیارات بدیعی). رجوع به مترادفات فوق شود، افسنتین. نوعی از بوی مادران کوهی است. (یادداشت مؤلف). برنجاسب یکی از گونه های افسنتین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسنتین شود.
- شیبهالعجوز، اشنان. اشنۀ بستانی. ریحان ابیض. رجوع به شیبه و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
مصیبت. (ازمنتهی الارب). تعزیت. (آنندراج). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. (از تعریفات جرجانی) ، مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه رسنده به کسی. (منتهی الارب). ج. مصائب. (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). کاری سخت که به کسی رسد. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) ، اندوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصیبت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسیبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
هرچه آن را علم و نشان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، سنگ گرداگرد دیوار خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن سنگ که بپای کنند بر کنارۀ حوض. (مهذب الاسماء) (از المنجد). واحد نصائب است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نصائب. و نیز رجوع به نصائب شود، تأنیث نصیب است. (از اقرب الموارد). رجوع به نصیب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / بِ)
نصیب. حصه. قسمت. (از آنندراج). مأخوذ از نصیب. بهره. سهم. بهر. روزی. رزق. حظ. بخش: آن نان را که نصیبۀ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی. (منتخب قابوسنامه ص 18).
سوزنی را نصیبه ای برسان
تا سوی خانه بانصاب آید.
سوزنی.
جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ.
سوزنی.
و از آن نصاب نصیبۀ رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. (سندبادنامه ص 293). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبۀ نفوس است. (تذکرهالاولیاء عطار). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبۀ تمام دادند. (جهانگشای جوینی).
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست
هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست.
سعدی.
فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست
آب خضر نصیبۀ اسکندر آمدی.
حافظ.
به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند
همه نصیبۀ میراث خوار خواهد بود.
حافظ.
عاقلی گرد نانهاده مگرد
کز جهان جز نصیبه نتوان خورد.
اوحدی.
چون از ازل نصیبۀ ما عشق یار بود
در عشق او مگو که مرا اختیار بود.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
- بی نصیبه، بی بهره. بی نصیب:
یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار
ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر.
سوزنی.
- نصیبۀ ازل، قسمت ازلی. آنچه در روز ازل برای آدمی مقدر و معلوم شده است. سرنوشت. تقدیر:
کنون به آب می لعل خرقه می شویم
نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت.
حافظ.
، بخت. طالع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ بَ)
روناس. ششتره. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ششتره شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ بَ)
قریه ای است در ساحل بحر از طریق یمن، و نیز گویند جایگاهی است در بطن الرمه. (از معجم البلدان). وادیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ بَ)
یوم قصیبه، روزی است تاریخی مر عمرو بن هند را بر تمیم. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دستۀ موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، میان دو پیوند نی. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد). ج، قصائب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
گوسپندانی که آب خورده بازگردند و در پی یکدیگر روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی به اندلس در کورۀ قبره و اسم اعجمی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شصیب
تصویر شصیب
سخت دشوار، بهره، بیگانه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
یک بومادران (مفرد شیب)، سپید مویی سپید شدن سر برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین (خارا گوش) به شمار میرود، گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
سهم، رزق، حظ، بخش، نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیبه
تصویر مصیبه
مصیبت در فارسی: بتیاره پتیار موژ گزند سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیبه
تصویر قصیبه
بندنی، دسته موی چیده، گیسوی بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیبه
تصویر عصیبه
استواری، خویشاوندی، پشتیبانی کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیبه
تصویر شبیبه
جوانان جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایبه
تصویر شایبه
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایبه
تصویر شایبه
((یِ بَ یا بِ))
عیب، آلودگی، شک، گمان
فرهنگ فارسی معین
شک، گمان، آلایش، آلودگی، ریا، عیب، نقص، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهر، سهم، قسمت، نصیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد