جدول جو
جدول جو

معنی شصتی - جستجوی لغت در جدول جو

شصتی
(شَ)
جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه. (یادداشت مؤلف) ، گیلاس بسیارکوچک. استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است. گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- شصتی خوردن، در خوردن عرق یا مشروب تند دیگر با یکدیگر مسابقه کردن. نبرد کردن با کسی در آشامیدن مسکر. (یادداشت مؤلف).
، قسمی گل. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان نصف کلوکه باشد. و کلوک نصف چارکه است و چارک نصف نیمه. (یادداشت مؤلف) ، بندی که میان درز دو آجر با نوک شصت کشند نه با نوک ماله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شصتی
(شَ)
یا شستی. مصحف شاسی فرانسه. پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقرۀ زنگ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز دهد. جای انگشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شستی شود
لغت نامه دهخدا
شصتی
(شَ)
از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین. مرکب از 50 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف). از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شستی
تصویر شستی
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرتی
تصویر شرتی
ویژگی زن شلخته که کارهایش سرسری و بی نظم و ترتیب باشد، شرتی پرتی، با بی قیدی و شلختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شصتم
تصویر شصتم
ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبه یا مرحلۀ شصت باشد، شصتمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شصت
تصویر شصت
عدد ۶۰، شش ده تا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتی
تصویر شتی
کارهای پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تُ)
شصتمین. چیزی که در مرتبۀ شصت واقع شده باشد. واقع در مرحلۀ شصت. (ناظم الاطباء). واقعشده در مرتبۀ شصت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شصتمین شود.
- یک شصتم، از شصت یک قسمت. شصت یک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از چشمه و قنات و سکنۀ آن 175 تن و محصول آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شست. عدد پس از پنجاه و نه وپیش از شصت و یک. ستون. ستین. شش بار ده. نمایندۀ آن در ارقام هندیه 60 و در حساب جمل ’س’ باشد. (یادداشت مؤلف). شش دفعه ده. (ناظم الاطباء) :
بجای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت.
عمارۀ مروزی.
به پیش سپاه اندرون پیل شصت
جهان پست گشته ز پیلان مست.
فردوسی.
- شصت باز، شصت باع. کمندی که شصت باز داشته باشد:
هرکه را اندر کمند شصت بازی درفکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار.
فرخی.
رجوع به شست و شست یاز شود.
- شصت ساله، آنکه یا آنچه شصت سال دارد:
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دز (دژ) چون شصت ساله سودمند.
رودکی.
- شصتگان، در مرتبۀ شصتم.
- شصت گانه، دارای شصت. شصت در مرتبه: جزوات شصت گانه قرآن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
باد کردن مرده پس بلند شدن هر دو دست و پای آن. (ناظم الاطباء). دروا شدن هر دو دست و پای مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی شصو است. (از اقرب الموارد). رجوع به شصو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سینی. وآن خوانی است که از طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن سازند. (برهان). تشت خوان رویین بود. به معنی سینی. (صحاح الفرس). طشت رویین باشد که سینی نیز گویند وشمس فخری به نون (شنی) آورده است. (مجمعالفرس سروری). ظاهراً مصحف شینی باشد و در جهانگیری و فرهنگ نظام نیامده و شاهدی دیده نشد. (حاشیۀبرهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شَتْ تا)
جمع واژۀ شتیت به معنی کار پراکنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). متفرق: تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتی. (قرآن 14/59) ،... و دلهای ایشان پراکنده است. (از محیط المحیط).
- ، قوم شتی،گروه از اصناف مردم. (منتهی الارب). قومی از قبایل متفرق. (از اقرب الموارد). و رجوع به شتیت شود.
، در استعمال از لفظ شتا که مأخوذ از عربی است به معنی کثرت و بسیاری چیزی مراد میگردد چرا که پراکندگی اعداد را کثرت و بسیاری لازم است. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَی ی)
باران زمستانی. (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شُی ی)
جمع واژۀ شتاء. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به قریۀ شفت گیلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گاه به صورت صفت و به معنی شلخته و زنی (یا ندرتاً مردی) که بی احتیاط و ناپرواست و به کارهای زندگی نمی رسد استعمال می شود و گاه بصورت قید برای بیان کیفیت کارها (خاصه جارو کردن و تمیز کردن اطاق و خانه) به کار می رود: امروز چون کارداشتم به جاروی حسابی اطاق نرسیدم و فقط شرتی زدم. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به شرت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکستۀ کلمه شاسی فرانسه. جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاسی شود
لغت نامه دهخدا
سرد، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : یوم شات، روز سرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شست. قلاب ماهیگیری. (از ناظم الاطباء). شست. شص. دام ماهی. دام ماهیگیری. تور ماهیگیری. (یادداشت مؤلف) :
در شصت فتاده ام چو ماهی
آیا بود آنکه دست گیرد.
حافظ.
، ابهام. انگشت نر. انگشت کوتاه و درشت واقع در انتهای جانب انسی کف دست یا پا. شست. نر انگشت. (یادداشت مؤلف)، زهگیر. شست. (یادداشت مؤلف).
- تیر از شصت (شست) رفتن یا بدر رفتن، بیرون شدن تیر از زهگیر. تیر از کمان رفتن.
- ، کنایه است از قرار گرفتن در مقابل عمل انجام شده. در مقابل عملی قرار گرفتن که جبران و بازگشت آن میسر نباشد: چون برفت تیر از شصت بدر رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). رجوع به شست شود
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی شست 60 و شست از انگشتان شش بارده پنجاه به علاوه ده (60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرتی
تصویر شرتی
زن شلخته که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی شستم 60 و شست از انگشتان واقع در مرحله شصت: فصل شصتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصتمی
تصویر شصتمی
در مرحله شصتم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است زینتی از تیره سوسنیها از دسته مارچوبها دارای شاخه و برگهای دراز که عموما آنرا در گلدان می کارند و در اطاق پشت پنجره یا روی پلکان می گذارند. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که همگی زینتی هستند اسبرجس فینو شبتی شودی پرچملی قوش قو نماز. یا شویدی پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش تا پنج متر دراز می شود. و رای پوشش و زیور ستون تنه درخت و دیوار بسیار متناسب است. شودی پیچ شبتی پیچ. یا شویدی سرخسی. گردی. یا شویدی مار پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش بین 1 تا 2 متر طول دارند و به اطراف میگرایند. این گونه شویدی زینت خوبی برای روی میز است و به اطاق جلوه می دهد. یا شویدی معطر. گونه ای شویدی که دارای گلهای ریز خوشبو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاتی
تصویر شاتی
روز سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصت
تصویر شصت
((شَ))
پنجاه به علاوه ده (60)، شش ده تا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شستی
تصویر شستی
((شَ))
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
فرهنگ فارسی معین
فریب کاری در بازی، کلک، نیرنگ
فرهنگ گویش مازندرانی