جدول جو
جدول جو

معنی شص - جستجوی لغت در جدول جو

شص
(شَص ص / شِص ص)
شست ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابن درید گفته که عربی خالص نیست. (المعرب جوالیقی ص 209) (از اقرب الموارد). رجوع به شص ّ شود
لغت نامه دهخدا
شص
(شَص ص)
قلاب ماهیگیری و شست ماهی. ج، شصوص. (ناظم الاطباء). شست ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). (معرب شست). آهن کج که بدان ماهی گیرند. دام. دام ماهی. (یادداشت مؤلف). دام ماهیگیری. (حبیش تفلیسی). دام ماهی. ج، شصوص. (مهذب الاسماء) : و مع الواثق قصبه فیها شص و قد القاها فی دجله لیصید بها السمک. (عیون الانباء ج 1 ص 177) ، دزدی که هرچه بیند ببرد. ج، شصوص. (مهذب الاسماء). دزد شوخ و چالاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شص
(تَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شصتم
تصویر شصتم
ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبه یا مرحلۀ شصت باشد، شصتمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شصت
تصویر شصت
عدد ۶۰، شش ده تا
فرهنگ فارسی عمید
(شُ صُ)
گوسپندی است که از شیر باز ایستد و دیگر شیر ندهد. مفرد و جمع در آن یکی است، گویند: شاه شصص و شاه شصص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ شصوص (ناظم الاطباء). رجوع به شصوص. شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
مصدر به معنی شصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت شدن زندگانی کسی. (آنندراج). رجوع به شصب شود، بسیار شدن گشنی ماده شتر و باردار نگردیدن آن، دشوار گردیدن کار. (آنندراج). سخت شدن کار. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به شصب شود
لغت نامه دهخدا
(شَصْوْ / شُ صُوو)
شدت و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
بازماندن چشم کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چشم پهن باز ماندن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شصی شود، بلند شدن ابر، پر گردیدن مشک از آب پس بلند گردیدن قوائم آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند شدن دستها و پاهای مرده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
سخت قوی و توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوی شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مادۀ شصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شصر در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جمع واژۀ شص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
چوبی که بدان شرم ماده شتر را تنگ کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
بره آهو وقتی که توانا گردد وحرکت کند. ج، اشصار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوبرۀ قوی شده. (مهذب الاسماء). قال ابوعبیده و غیره: اول ولد الظبیه طلاثم خشف فاذا طلع قرناه فهو شادن فاذا قوی و تحرک فهو شصر، ثم جذع ثم ثنی و لایزال ثنیا حتی یموت لایزید علیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغی کوچکتر از گنجشگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بره آهویی که در گردنش رسن نینداخته باشند، بره آهویی که سرون زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
دورادور دوختن. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). دورادور دوختن جامه را و بخیه های گشاد زدن در آن. (از ناظم الاطباء) ، زدن گاو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاخ زدن گاو. (از اقرب الموارد) ، نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برجستن بسوی کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خلیدن خار در بدن کسی، دوختن کنارهای شرم ماده شتر را به میله های خرد وقتی که زهدان آن پس از ولادت بیرون آمده باشد، چوب شصار در بینی ماده شتر در آوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه. (یادداشت مؤلف) ، گیلاس بسیارکوچک. استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است. گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- شصتی خوردن، در خوردن عرق یا مشروب تند دیگر با یکدیگر مسابقه کردن. نبرد کردن با کسی در آشامیدن مسکر. (یادداشت مؤلف).
، قسمی گل. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان نصف کلوکه باشد. و کلوک نصف چارکه است و چارک نصف نیمه. (یادداشت مؤلف) ، بندی که میان درز دو آجر با نوک شصت کشند نه با نوک ماله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یا شستی. مصحف شاسی فرانسه. پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقرۀ زنگ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز دهد. جای انگشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شستی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین. مرکب از 50 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف). از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. آب آن از چشمه های محلی است. سکنۀ آن 100 تن و محصول آنجا برنج و پشم و لبنیات است. نصف از اهالی برای تأمین علوفۀ گله های خود به ییلاق سمام می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
بازماندن چشم کسی هنگام مرگ و برگردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یا صواب شصاست. (منتهی الارب) (آنندراج). و معروف شطر بصر است چنانکه به تو و به دیگری می نگرد. (از اقرب الموارد). رجوع به شطر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
باد کردن مرده پس بلند شدن هر دو دست و پای آن. (ناظم الاطباء). دروا شدن هر دو دست و پای مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی شصو است. (از اقرب الموارد). رجوع به شصو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر کم شیر. ج، شصص. شصائص، شصاص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتری که شیر ندارد. (مهذب الاسماء). شتر بی شیر. (یادداشت مؤلف) ، سال قحط کم گیاه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناقه ای که شیر آن غلیظ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، شصائب. گویند: دفع اﷲ شصائب الامور، ای شدائدها. (ناظم الاطباء). مصیبت. ج، شصائب. (مهذب الاسماء) ، سختی زندگانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قحط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خلیدگی خار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ تُ)
شصتم. چیزی که در مرتبۀ شصت واقع شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به شصتم و شصت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شصائص
تصویر شصائص
به گونه رمن سختی ها گزند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصب
تصویر شصب
خشکی بار دار نگردیدن دشوار شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی شست 60 و شست از انگشتان شش بارده پنجاه به علاوه ده (60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصت یک
تصویر شصت یک
یک شصتم 60، 1 چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی شستم 60 و شست از انگشتان واقع در مرحله شصت: فصل شصتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصتمی
تصویر شصتمی
در مرحله شصتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصتمین
تصویر شصتمین
در مرحله شصتم شصتمین سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصر
تصویر شصر
بره آهو آهو بره یکماهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصیب
تصویر شصیب
سخت دشوار، بهره، بیگانه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصت
تصویر شصت
((شَ))
پنجاه به علاوه ده (60)، شش ده تا
فرهنگ فارسی معین