شست ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابن درید گفته که عربی خالص نیست. (المعرب جوالیقی ص 209) (از اقرب الموارد). رجوع به شص ّ شود
شست ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابن درید گفته که عربی خالص نیست. (المعرب جوالیقی ص 209) (از اقرب الموارد). رجوع به شَص ّ شود
گوسپندی است که از شیر باز ایستد و دیگر شیر ندهد. مفرد و جمع در آن یکی است، گویند: شاه شصص و شاه شصص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ شصوص (ناظم الاطباء). رجوع به شصوص. شود
گوسپندی است که از شیر باز ایستد و دیگر شیر ندهد. مفرد و جمع در آن یکی است، گویند: شاه شصص و شاه شصص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ شصوص (ناظم الاطباء). رجوع به شَصوص. شود
مصدر به معنی شصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت شدن زندگانی کسی. (آنندراج). رجوع به شصب شود، بسیار شدن گشنی ماده شتر و باردار نگردیدن آن، دشوار گردیدن کار. (آنندراج). سخت شدن کار. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به شصب شود
مصدر به معنی شَصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت شدن زندگانی کسی. (آنندراج). رجوع به شصب شود، بسیار شدن گشنی ماده شتر و باردار نگردیدن آن، دشوار گردیدن کار. (آنندراج). سخت شدن کار. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به شصب شود
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جمع واژۀ شص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جَمعِ واژۀ شِص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه. (یادداشت مؤلف) ، گیلاس بسیارکوچک. استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است. گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن. (یادداشت مؤلف). - شصتی خوردن، در خوردن عرق یا مشروب تند دیگر با یکدیگر مسابقه کردن. نبرد کردن با کسی در آشامیدن مسکر. (یادداشت مؤلف). ، قسمی گل. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان نصف کلوکه باشد. و کلوک نصف چارکه است و چارک نصف نیمه. (یادداشت مؤلف) ، بندی که میان درز دو آجر با نوک شصت کشند نه با نوک ماله. (یادداشت مؤلف)
جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه. (یادداشت مؤلف) ، گیلاس بسیارکوچک. استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است. گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن. (یادداشت مؤلف). - شصتی خوردن، در خوردن عرق یا مشروب تند دیگر با یکدیگر مسابقه کردن. نبرد کردن با کسی در آشامیدن مسکر. (یادداشت مؤلف). ، قسمی گل. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان نصف کلوکه باشد. و کلوک نصف چارکه است و چارک نصف نیمه. (یادداشت مؤلف) ، بندی که میان درز دو آجر با نوک شصت کشند نه با نوک ماله. (یادداشت مؤلف)
یا شستی. مصحف شاسی فرانسه. پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقرۀ زنگ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز دهد. جای انگشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شستی شود
یا شستی. مصحف شاسی فرانسه. پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقرۀ زنگ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز دهد. جای انگشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شستی شود
از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین. مرکب از 50 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف). از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین. مرکب از 50 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف). از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. آب آن از چشمه های محلی است. سکنۀ آن 100 تن و محصول آنجا برنج و پشم و لبنیات است. نصف از اهالی برای تأمین علوفۀ گله های خود به ییلاق سمام می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. آب آن از چشمه های محلی است. سکنۀ آن 100 تن و محصول آنجا برنج و پشم و لبنیات است. نصف از اهالی برای تأمین علوفۀ گله های خود به ییلاق سمام می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بازماندن چشم کسی هنگام مرگ و برگردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یا صواب شصاست. (منتهی الارب) (آنندراج). و معروف شطر بصر است چنانکه به تو و به دیگری می نگرد. (از اقرب الموارد). رجوع به شطر شود
بازماندن چشم کسی هنگام مرگ و برگردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یا صواب شصاست. (منتهی الارب) (آنندراج). و معروف شطر بصر است چنانکه به تو و به دیگری می نگرد. (از اقرب الموارد). رجوع به شطر شود
باد کردن مرده پس بلند شدن هر دو دست و پای آن. (ناظم الاطباء). دروا شدن هر دو دست و پای مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی شصو است. (از اقرب الموارد). رجوع به شصو شود
باد کردن مرده پس بلند شدن هر دو دست و پای آن. (ناظم الاطباء). دروا شدن هر دو دست و پای مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی شصو است. (از اقرب الموارد). رجوع به شصو شود