پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مِثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
جنبانیدن نیزه در مطعون یا سپوختن و نشاندن نیزه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی). داخل کردن و خارج کردن چیزی. گویند: شغشغۀ نیزه زننده، هرگاه سنان را در مطعون بجنباند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از بانگ کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم خوردن آب و مانند آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیره کردن چاه را، شتابی کردن. (منتهی الارب). شتاب کردن در امر. (از اقرب الموارد) ، پر ناکردن آوند و جز آن را از آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن آب را در ظرف یا جز آن و پر نکردن آن. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن سوار لگام را در دهن اسب جهت تأدیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
جنبانیدن نیزه در مطعون یا سپوختن و نشاندن نیزه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی). داخل کردن و خارج کردن چیزی. گویند: شغشغۀ نیزه زننده، هرگاه سنان را در مطعون بجنباند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از بانگ کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم خوردن آب و مانند آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیره کردن چاه را، شتابی کردن. (منتهی الارب). شتاب کردن در امر. (از اقرب الموارد) ، پر ناکردن آوند و جز آن را از آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن آب را در ظرف یا جز آن و پر نکردن آن. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن سوار لگام را در دهن اسب جهت تأدیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
شش روز اول ماه شوال. (ناظم الاطباء). شش روز بعد از عید فطر را گویند. (ازبرهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). شش بندان. شش یندان. رجوع به شش یندان و شش بندان شود، روزه داشتن در شش روز اول شوال. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روزه داشتن در شش روز بعد از عید رمضان که سنت است و آن را شش بندان گویند. (از انجمن آرا) ، در خلخال سی و شش روز از بهار گذشته (پنجم اردیبهشت) را گویند که شش تا شش روز است و عوام معتقدند که در آن روز انقلابی در هوا پدید آید
شش روز اول ماه شوال. (ناظم الاطباء). شش روز بعد از عید فطر را گویند. (ازبرهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). شش بندان. شش یندان. رجوع به شش یندان و شش بندان شود، روزه داشتن در شش روز اول شوال. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روزه داشتن در شش روز بعد از عید رمضان که سنت است و آن را شش بندان گویند. (از انجمن آرا) ، در خلخال سی و شش روز از بهار گذشته (پنجم اردیبهشت) را گویند که شش تا شش روز است و عوام معتقدند که در آن روز انقلابی در هوا پدید آید
پاره ای از جامه یا چادر کهنه، گل که گرد کرده در آن خار نشانندو بعد خشک شدن بر آن کتان را شانه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پاره ای از جامه یا چادر کهنه، گل که گرد کرده در آن خار نشانندو بعد خشک شدن بر آن کتان را شانه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پینه و آبله ای باشد که از بسیاری کار کردن بر دست و بدن آدمی و حیوانات دیگر به هم رسد. (برهان) (آنندراج). سطبری ازکار کردن یا از رفتن پیاده بر دست و پای. (از اوبهی). شوغ. شغه. آبله. و رجوع به مترادفات کلمه شود
پینه و آبله ای باشد که از بسیاری کار کردن بر دست و بدن آدمی و حیوانات دیگر به هم رسد. (برهان) (آنندراج). سطبری ازکار کردن یا از رفتن پیاده بر دست و پای. (از اوبهی). شوغ. شَغه. آبله. و رجوع به مترادفات کلمه شود
شاخۀ درخت. (ناظم الاطباء) (از برهان). و رجوع به شغ شود، قرن و شاخ جانوران. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. (ازناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). به همان معانی است که در شغر مرقوم شده، و این اصح است از آن. (انجمن آرا) (از آنندراج). شوغ. شغر. شوخ. میخچه. (یادداشت مؤلف) : همی دوم به جهان اندر از پی روزی دو پای پرشغه و مانده، با دل بریان. عسجدی (از انجمن آرا). و رجوع به شوغ و شوخ و شغر شود. ، آبله ای که در دست و پا از کار فرمودن و راه رفتن پدید آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغیدن و شغه بستن شود
شاخۀ درخت. (ناظم الاطباء) (از برهان). و رجوع به شغ شود، قرن و شاخ جانوران. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. (ازناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). به همان معانی است که در شغر مرقوم شده، و این اصح است از آن. (انجمن آرا) (از آنندراج). شوغ. شغر. شوخ. میخچه. (یادداشت مؤلف) : همی دوم به جهان اندر از پی روزی دو پای پرشغه و مانده، با دل بریان. عسجدی (از انجمن آرا). و رجوع به شوغ و شوخ و شغر شود. ، آبله ای که در دست و پا از کار فرمودن و راه رفتن پدید آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغیدن و شغه بستن شود