جدول جو
جدول جو

معنی شسوب - جستجوی لغت در جدول جو

شسوب
(شَ)
ماده شتری که بچه اش در سرما مرده باشد و دیگر شیر ندهد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شسوب
(تَ)
باریک میان شدن اسب. (المصادر زوزنی). باریک میان شدن اسب از نزاری. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ذرات ریز داخل مایع یا گاز که ته نشین می شوند، در آب فرو رفتن چیزی، ته نشین شدن، در ته ظرف نشستن درد یا جرم چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
دستار، مندیل، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا
(کَسْ سو)
شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا، ای شیئاً. (اقرب الموارد). ما له کسوب، یعنی نیست مر اورا چیزی. (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دستار. مندیل. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). دستار را گویند. (از فرهنگ جهانگیری) ، رومال. دستمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ته نشین شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن. (ناظم الاطباء). ته نشستن. در ته ظروف قرار گرفتن درد یا جرم شی ٔ. (فرهنگ فارسی معین). به تک نشستن چیزی در آب. (صراح اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بزیر آب فروشدن. (مصادر اللغۀ زوزنی). ته نشستن. ته نشینی. ته نشستن ماده ای در آب. استقرار اجزاء در تک آن. لرد افکندن. لرت انداختن. (یادداشت مؤلف). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، فرورفتن چشم به مغاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از صراح اللغه) (آنندراج). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن. (مجمل اللغه). چشم به گود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). گود افتادن چشم. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، نیکوگردانندۀ چیزی. (شرح قاموس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراینده و قوت دهنده. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم الاطباء) ، جوان از گوسپند و گاو دشتی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) ، گوسپند و گاو دشتی پیر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
برافروختن آتش. (از اقرب الموارد) ، رشد و نموکردن. بالیدن. (از اقرب الموارد) ، دو دست خود را بلند کردن اسب. (از اقرب الموارد) : شب ّ الفرس شباباً و شبیباً و شبوباً، نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
برگردیدن گونه از لاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در صحاح به معنی تغییر یافتن جسم آمده است. (از اقرب الموارد). شحوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شجب. (منتهی الارب). رجوع به شجب شود، جمع واژۀ شجب. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
امراءه شجوب، زن اندوهگین. (منتهی الارب). زن اندوهگینی که دلش در بند آن اندوه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَِ کَ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب). اندوهگین شدن و رسیدن بوی تباهی همچون بیماری یا قتال. (از اقرب الموارد). شجب. (منتهی الارب). رجوع به مصدر مذکور شود، اندوهگین ساختن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گونۀ روی بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بازداشتن. (از منتهی الارب). مشغول ساختن. (از اقرب الموارد) ، کشیدن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شجب الظبی شجوباً، تیر انداختن بسوی آهو که خسته گردد و رفتن نتواند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن در شیشه را بر سربند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شزیب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شزیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشین شدن چیزی در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آورنده، فرا گیرنده، ورزنده بسیار کسب کننده، بسیار فرا گیرنده: (اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب)، (چهار مقاله) ، بسیار ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
مندیل و دستار، رومال و دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغوب
تصویر شغوب
آشوبگر شور انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقوب
تصویر شقوب
جمع شقب، گاباره ها شکاف های کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
((شُ))
دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوب
تصویر کسوب
بسیار کسب کننده، بسیار فراگیرنده، بسیار ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
((رُ))
ته نشین شدن، ته نشینی، درد، ته نشست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشست، ته نشین، ته نشینی، لای
فرهنگ واژه فارسی سره