جدول جو
جدول جو

معنی شریحه - جستجوی لغت در جدول جو

شریحه
(شَ حَ)
پارۀ گوشت. (منتهی الارب). پارۀ گوشت بدرازابریده. (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شریح. شرحه. (یادداشت مؤلف). پاره ای از گوشت، مانند شرحه. (از اقرب الموارد). رجوع به شریح شود، کمان که از دو چوب مختلف کرده باشند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شریحه
قطعه گوشت
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
فرهنگ لغت هوشیار
شریحه
((شَ حَ یا حِ))
قطعه گوشت
تصویری از شریحه
تصویر شریحه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شریفه
تصویر شریفه
(دخترانه)
مؤنث شریف، ارزشمند، عالی، سید، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جریحه
تصویر جریحه
جراحت، زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
استعداد، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
جایی از رودخانه که از آن وارد آب می شوند یا در آنجا آب برمی دارند، جای آب خوردن، جای آب برداشتن از رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریفه
تصویر شریفه
مؤنث واژۀ شریف، صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر، برای مثال از هیئت شریفۀ نسوان دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئت آفرین (ایرج میرزا - ۱۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
شرط، پیمان، در علوم ادبی عبارتی که شاعر همراه دعا یا نفرین در پایان قصیده می آورد، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریره
تصویر شریره
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
(طَ حَ)
گوشت بر آتش افکنده. (نسخه ای خطی از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف). در یک نسخۀ دیگر خطی از مهذب الاسماء (نیز متعلق به کتاب خانه مؤلف) این لفظ را طرائحه ضبط کرده، با همان معنی بالا. ’طریحه، گوشت بریان به آتش است که به فارسی کباب آتشی نامند’. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این لفظ بدین معنی مولد باشد
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
اول آبی که از چاه برآید، اول هر چیزی، طبیعت مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قرائح. (منتهی الارب). و این معنائی است مستعار. (اقرب الموارد) : قریحهالانسان، طبیعتهم التی جبل علیها. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
دوال که بدان نعل و مانند آن دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دوال که نمدزین با زین بر آن بندند. (مهذب الاسماء) ، خط دراز از خون، راه روشن از زمین تنگ بسیاردرخت، پاره ای از جامه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
ذروح. رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود
پشته. هضبه. ج، ذرایح
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
زنی بود همدانیه که در حضور علی بن ابیطالب (ع) اقرار به زنا کرد. (از منتهی الارب) ، ام سهله، محدثه است. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
رخسار. ج، شرائص. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
مؤنث شریک. ج، شرائک. (ناظم الاطباء). زن انباز. (منتهی الارب). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
مؤنث شریف. (ناظم الاطباء). وجیهه. (یادداشت مؤلف). مؤنث شریف. ج، شرائف، شریفات. (اقرب الموارد). رجوع به شریف شود
شریفه. هرچیز که دارای شرافت باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شریف و شریفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
نام دختر محمد بنی فضل که از راویان حدیث است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(تَ وَخْخی)
بریدن شریاف کشت را. (منتهی الارب) (آنندراج). بریدن شریاف و برگهای کشت گیاه را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). افزودن برگ های کشت ببریدن. (المصادر زوزنی). رجوع به شریاف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ / عِ)
شریعه. شریعت. رجوع به شریعت شود. جای برداشتن آب از رودخانه. (ناظم الاطباء) ، مشرع. مشرعه. شرعه. مشرب. منهل. ورد. مورد. آبخور. آبشخور: شریعۀ فرات. ج، شرائع. (یادداشت مؤلف). آنجای از رودخانه که حیوانات را درآنجا آب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
راه پیداکردۀ خدای تعالی بر بندگان در بندگی خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برخی گفته اند: راه کیش وآیین است و به این معنی توان گفت شرع و شریعت دو لفظ مترادف باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). راه دین. (از تعریفات جرجانی) (دهار). راه مسلمانی. (دهار). احکامی که خداوند برای بندگان قانون قرار داده. سنت. آیین پیغمبران. دین. (یادداشت مؤلف) ، فرمان بردن در التزام و اجرای بندگی. (از تعریفات جرجانی) ، راه روشن و راست، آستانه، جای آب درآمدن. ج، شرائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شریعت و شریعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
زن شحیح. حریص و بخیل. (از اقرب الموارد) ، شتر کم شیر. ج، شحائح (کذا) فی النسخه المصححه من القاموس
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
ذوق، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریحه
تصویر ضریحه
گور گورابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریحه
تصویر صریحه
مونث صریح بی آمیغ، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریصه
تصویر شریصه
رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
شرط و پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریعه
تصویر شریعه
آئین پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریفه
تصویر شریفه
مونث شریف سایه دست مونث شریف، جمع شرائف شریفات: مراسله شریفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریحه
تصویر جریحه
فگارش جراحت خستگی زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریحه
تصویر ذریحه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
((قَ حَ یا حِ))
طبع، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریحه
تصویر جریحه
((جَ حِ))
زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شریطه
تصویر شریطه
((شَ طَ یا طِ))
شرط و پیمان، جمع شرایط (شرائط)، دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد، تأبید
فرهنگ فارسی معین