معنی جریحه
جریحه
((جَ حِ))
زخم
تصویر جریحه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جریحه
جریحه
جریحه
فگارش جراحت خستگی زخم
فرهنگ لغت هوشیار
جریحه
جریحه
جراحت، زخم
فرهنگ فارسی عمید
جریحه
جریحه
جراحت، جرح، خستگی، زخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جریره
جریره
نام دختر پیران ویسه که همسر سیاوش شد، از شخصیتهای شاهنامه، مادر فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
جریمه
جریمه
تاوان
فرهنگ واژه فارسی سره
ذریحه
ذریحه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
جراحه
جراحه
خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
جریئه
جریئه
روده و اندرون مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
جریمه
جریمه
گناه، بسیار شر، گناه جنایت
فرهنگ لغت هوشیار