جدول جو
جدول جو

معنی شروخ - جستجوی لغت در جدول جو

شروخ(شُ)
جمع واژۀ شرخ. (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شرخ شود، درخت عضاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شروخ(شَ)
همزاد و همتا و مانند. (آنندراج).
- شروخ شرخ، در مبالغه گویند: یعنی ایشان هم زادهایی هستند که در مشابهت و مماثلت مبالغه کرده اند. (ازناظم الاطباء). برای مبالغه است مانند: داهیه دهیاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شرخ شود
لغت نامه دهخدا
شروخ(تَ وَحْ حُ)
مصدر به معنی شرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دندان کفانیدن شتر. (از آنندراج) ، فرا مردی نشستن کودک. (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به شرخ شود، شکافتن دندان شتر گوشت را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرور
تصویر شرور
شرّ ها، بدیها، شرارتها، جمع واژۀ شرّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروع
تصویر شروع
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن، ابتدا، آغاز
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروط
تصویر شروط
شرط ها، الزام و تعلیق چیزهایی به چیزهای دیگر، قرارها، پیمان ها، جمع واژۀ شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخ
تصویر فروخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخ
تصویر شکوخ
لغزش، خطا، لیز خوردن، افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروق
تصویر شروق
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرود
تصویر شرود
ترسیدن و گریختن، رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، صاحب شر، شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، رمیده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروخ
تصویر مروخ
روغن مالیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروخ
تصویر فروخ
جمع فرخ، چوزگان جوجه ها جمع فرخ جوجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
فرهنگ لغت هوشیار
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروخ
تصویر شمروخ
بنگرید به شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروط
تصویر شروط
جمع شرط، پیمان، وفا بعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروخ
تصویر تروخ
در گل و لای افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروه
تصویر شروه
نوعی خوانندگی شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروا
تصویر شروا
گفتار بیهوده و بیمعنی و باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروع
تصویر شروع
آغاز گشتن، شروع شدن، ابتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروق
تصویر شروق
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شرح، زنده ها گزاره ها (اسم جمع شرح: در شروح متعدد مثنوی چنین آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروج
تصویر شروج
جمع شرج، آبراهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروق
تصویر شروق
((شُ))
طلوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شروع
تصویر شروع
((شُ))
آغاز کردن، آغاز، ابتدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شُ))
رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شَ))
بدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرود
تصویر شرود
((شُ))
رمیدن، طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همه بلاهای طالب از حجاب افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شروع
تصویر شروع
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره