جدول جو
جدول جو

معنی شروانشاه - جستجوی لغت در جدول جو

شروانشاه(شَرْ)
لقب عام ملوک شروان. (آثار الباقیه). لقب پادشاهان شروان (به اران) که آنان را لیزان شاه و خرسان شاه نیز می خوانده اند. (از حدود العالم). منظور خاقان اکبرابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسروی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که پدر و پسر ممدوح خاقانی بوده اند:
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروانشاه را بر دل نگهبان دیده ام.
خاقانی.
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب
پیش شروانشاه کیخسرو مکان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به شروانشاهان و دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش وسی و هفت مقدمه شود
لغت نامه دهخدا
شروانشاه
پادشاه شروان و آن عنوان امرای ناحیه شروان - که در مشرق رود کورا و مغرب بحر خزر قرار دارد - می باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردانشاه
تصویر وردانشاه
(پسرانه)
نام جد مرداویج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شروانه
تصویر شروانه
(دخترانه)
نام دایه مه پری در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ)
نام یکی از اجداد سلسلۀ شروانشاهان است که محمود پسر او در سنۀ 332 شروانشاه بوده و مؤلف مروج الذهب مسعودی معاصر با وی بوده و از او نام برده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ چِ)
ابن فریبرز، از امرای شروانشاهیان است که در اوائل قرن ششم هجری قمری بعد از فریبرز به سلطنت رسید. رجوع به تاریخ ادبیات ایران صفا ج 2 ص 43 و دائره المعارف فارسی ج 2 ص 1470 شود
ابن ابوالسوار، از پادشاهان مشهور سلسلۀ شدادیان گنجه (457-؟). رجوع به تاریخ ادبیات ایران صفا ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ تَ / تِ)
کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا:
وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره
و آن زهر روانکاه شود نوش گواره.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاهنشاه. رجوع به شاهنشاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ شَ)
منسوب به شروانشه. منسوب به شروانشاه. منسوب به پادشاه شروان:
فر شروانشهی ز راه زبان
آب آتش نشان برانگیزد.
خاقانی.
نوروز نو شروانشهی چل صبح و شش روزش رهی
جاسوس بختش زآگهی دی علم فردا داشته.
خاقانی.
رجوع به شروانشه و شروانشاه و شروان شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
مردم شروان. اهالی شهر شروان. ساکنان شروان:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
قوت قوت عراق از مادت نطق من است
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِضْ)
خواجه رضوانشاه، از استادان موسیقی عصر شاهرخ شاه تیموری که نوبتی ساخته بود با چند مقام و چند شعبه. رجوع به روضات الجنات اسفزاری چ امام ج 2 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ابن قراارسلان قادربیک. دومین تن از سلجوقیان کرمان که در 465 هجری قمری جلوس کرد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرهنگ فارسی معین، تاریخ افضل صص 23-24، غزالی نامه ص 303 و مدخل سلجوقیان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شهر کرمانشاه، شهر کرمانشاه یکی از شهرهای مهم باختر کشور و مرکز استان پنجم است. در زمان سلاطین ساسانی بنا شد و بانی آن بهرام چهارم، ملقب به کرمانشاه بود و به نام بانی آن نامیده شد. 47 درجه و 5 دقیقه طول و 24 درجه و 19 دقیقه عرض و 1410 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. کرمانشاه در دامنۀ کوه سفید و 6هزارگزی جنوب رود خانه قره سو واقع شده است. هوای آن سرد و سالم و بری است. از ابنیۀ قدیم و قابل ملاحظه مسجد عمادالدوله، مسجد حاج محمدتقی، مسجدجامع، مسجد وکیل الدوله معروف به مسجد حاج شهبازخان، مسجد شاهزاده، تکیه معاون الملک و تکیۀ بیگلربیگی را میتوان نام برد. تصفیه خانه نفت ملی ایران در شمال خاوری این شهر کنار رود خانه قره سو ساخته شده که نفت خام از چاههای نفت شاه به آنجا می رسد و تصفیه می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). در اطراف شهر کتیبه ها و نقوش بسیار از دورۀ ساسانی موجود است. در زمان آل بویه بناهایی ساخته شده که همه خراب شده است.پس از جنگ حلوان قشون اسلام کرمانشاه را بدون مقاومت مسخر کرد و چون در سر راه شرق به غرب بود اهمیت یافت. از زمان صفویه به بعد که دولت عثمانی کردستان را تصرف کرد. کرمانشاه اهمیت بیشتری پیدا کرد و شاهان صفوی بخصوص شاه اسماعیل در آنجا استحکامات بسیار ساختند. طاق بستان در نزدیکی این شهر در کنار چشمۀ بزرگی ساخته شده است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 453). لقب این شهر دارالدوله است. (یادداشت مؤلف). قرمیسین. نام شهری و مدینه ای است. (برهان). نام شهری است مشهور از بناهای خسروپرویز و نشستنگاه او بوده است. گویند مکان مرتفعی به بلندی یکصد ذرع بشکل مربع برای پرویز ساخته بودند و سنگها را به سیخهای آهن چنان به یکدیگر متصل کرده که در میانۀ احجار دیده نمی شد و گمان می رفت که یکپارچه سنگ است و پس از اتمام آن عمارت آمدند خدمت او فغفور چین و خاقان ترک و ملک هند وقیصر ملک روم و جلوس کرد در آن عمارت خاصه که هزار درخت کرم یعنی رز انگور در آن کاشته بودند و جشنی خسروانه کرد با شاهان و کرم و بخشایشی فرمود با شاهان.الحاصل ایوان مداین و صورت پرویز و شیرین و شبدیز همه در آن ولایت است و قرمیسین معرب کرمانشاهان است. گویند اصل بنای کنگور از قبادبن پیروز بوده و کرمانشهان در آن کوره ساخته. (از آنندراج) (از انجمن آرا). شهرکی است (از جبال) بر ره حجاج انبوه و آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم). آن را در کتب قرماسین نوشته اند. از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’فج’ و عرض آن از خط استوا ’لدک’، بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ساخت و قبادبن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرده، در او جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل در او دکه ای ساخت صد گز در صد گز و در یک جشن فغفور چین و خاقان ترک و رای هند و قیصر روم او را دستبوس کردند. شهری وسط بوده است اکنون دهی است و صفۀ شبدیز در آن حدود است و خسروپرویز ساخته و در صحرای آن باغی ساخته بود دو فرسنگ در دو فرسنگ و بعضی از آن مثمر گردانیده، چنانکه همه میوه های سردسیری و گرمسیری در او بودی و باقی چون میدانی به علفزار داشته و در او انواع حیوانات سرداده توالد و تناسل کردندی. (نزههالقلوب). رجوع به جغرافیای غرب ایران، کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، مجمل التواریخ گلستانه، ایرانشهر ج 2، کرمانشاهان و کرمانشهان شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
ابن نصیر بن فرخانشاه منجم. وی ایرانی است. درزمان دیالمه به بغداد سکونت جست. در علم نجوم خبیر و بر احوال و آثار و حوادث ستارگان عالم بود. چهار روز مانده به آخر جمادی الاولی سال 367 ه. ق. به بغداددرگذشت. (از تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 256)
لغت نامه دهخدا
ملک المعظم شمس الدوله فخرالدین ایوب، ازامرای بنی ایوب است، وی در سودان و یمن جنگها کرد و فاتح شد و مدتی در دمشق و اسکندریه فرمانروا بود و در سال 576 هجری قمری درگذشت و مردی کریم بود، (از قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 167 شود
پسر طغرل شاه، از سلاجقۀ کرمان که پس از پدر با برادرانش، بهرامشاه و ارسلانشاه به مدت هشت سال نزاع داشت و به هر چندگاه یکی از این سه نفر حاکم کرمان می شدند، رجوع به تاریخ گزیده ج 1 ص 479 و 480 و تاریخ افضل و قاموس الاعلام ترکی شود
ملک المعظم، وی هشتمین از ملوک ایوبی مصر و پسر ملک صالح نجم الدین ایوب است که پس از وفات پدر در سال 647 هجری قمری به حکومت رسید و در جنگهای صلیبی شرکت کرد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
برادر سلطان شاه بن قاورد که پس ازبرادر در سال 476 هجری قمری به سلطنت کرمان رسید و سیزده سال حکومت راند و در سال 487 هجری قمری درگذشت، رجوع به سلاجقۀ کرمان و حبیب السیر و تاریخ افضل شود
ابن قطب الدین تهمتن، پادشاه هرموز که از حدود 747-779 هجری قمری سلطنت کرد، (از اعلام دیوان حافظ چ قزوینی)، رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 86، 137، 225، 226 و 355 و 375 شود
خواجه جلال الدین تورانشاه، حاکم ابرقو و نشاندۀ شاه شجاع، رجوع به تاریخ گزیده ج 1 ص 696، 697، 706 و 707 و حبیب السیر ج 3 ص 305، 313 و 316 شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ شَهْ)
شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهر بن فریدون و پسرش اخستان شروان:
بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر
شروانشه از کمال سلیمان دوم است.
خاقانی.
شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکشان
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده.
خاقانی.
شروانشه اعظم را اقبال سزد بنده
چون بندۀ اقبالش احرار همه عالم.
خاقانی.
وز در درمی نثار ساز است
شروانشه صاحب القران را.
خاقانی.
خاقان ملک اعظم شروانشه عیسی دم
می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر.
خاقانی.
شروانشه آفتاب سایه
کیخسرو و کیقباد پایه.
نظامی.
رجوع به شروانشاه و شروان و شروانشاهان شود.
- شروانشهان، پادشاهان شروان:
ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت.
خاقانی.
هان النثار ای قوم هان، جان مژده خواهید از مهان
کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته.
خاقانی.
رجوع به مدخل شروانشاهان شود
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
شروانشاه. خاقان اکبر ابوالهیجاء فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه، ممدوح خاقانی شروانی. رجوع به شروانشاهان و شروانشاه و شروانشه شود
لغت نامه دهخدا
(شیرْ)
شاه شروان. شاه شیروان. رجوع به شروان و شیروان شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
سلسله هایی که در شروان (شهری در قففاز) و حوالی آن حکومت و سلطنت کرده اند. از این قرار:
سلسۀ اول - حکام عرب شروان. افراد آن از این قرارند:
1- یزید بن مزید بن زائده شیبانی (والی ارمنستان در عهد هارون الرشید 183 هجری قمری ف: 185 هجری قمری) 2- خالد بن یزید بن مزید (209 هجری قمری) 3- محمد بن خالد بن یزید (در ارمنستان، شروان، اران، آذربایجان، باب الابواب). 4- هیثم بن خالد (لقب شروانشاه یافت). 5- محمد بن هیثم. 6- هیثم بن محمد. 7- علی بن هیثم (حدود 300 هجری قمری) 8- ابوطاهر بن فلان بن محمد (305 هجری قمری) 9- محمد بن ابی طاهر (337 هجری قمری) 10- احمد بن محمد (345 هجری قمری) 11- محمد بن احمد (370 هجری قمری) 12- یزید بن احمد (381 هجری قمری).
سلسلۀ دوم - که در شماخی حکومت کرده اند: 1- منوچهربن یزید (418 هجری قمری) 2- ابومنصور علی بن یزید (425 هجری قمری) 3- قبادبن یزید (435 هجری قمری) 4- بختنصر علی بن فلان بن یزید (441 هجری قمری) 5- سالاربن یزید 6- فریبرزبن سالار (حدود 455 هجری قمری) 7- فریدون بن فریبرز.
سلسلۀ سوم - حکام ایرانی شروان: 1- منوچهر (903 هجری قمری) 2- القاص بن اسماعیل صفی (945-954 هجری قمری) 3- عبداﷲ خان (958 هجری قمری) 4-فرخ خان (1043 هجری قمری) 5- رستم (حدود 1045 هجری قمری) 6- خسرو سلطان (حدود 1051 هجری قمری) 7- مهر علی خان (1066 هجری قمری) 8- منوچهر خان (1067 هجری قمری) و جز آنان.
سلسلۀ چهارم: 1- فتحعلی (1180 هجری قمری) 2- عسکر بن محمد سعید (1203 هجری قمری) 3- قاسم خان (1209-1203 هجری قمری) 4- مصطفی خان (بار سوم 1236-1212 هجری قمری).
سلسلۀ پنجم - خاقانیان، که به دو گروه تقسیم می شوند: الف - گروه اول. بنی کسران: 1- ابوالمظفر منوچهربن کسران (حدود 550 هجری قمری) 2- اخستان (اول) بن منوچهر (حدود 556 هجری قمری) 3- فرخزاد (اول) بن منوچهر (حدود 566 هجری قمری) 4- گرشاسب بن فرخزاد (حدود 622 هجری قمری) 5- علاءالدین فریبرزبن گرشاسب (حدود 622 هجری قمری) 6- اخستان (دوم) بن فریبرز (649 هجری قمری) 7- فرخزاد (دوم) بن فریبرز (680 هجری قمری) 8- کیقبادبن فرخزاد (حدود 717 هجری قمری) 9- کیکاوس بن کیقباد (حدود 774 هجری قمری) ب - گروه دوم، آل شیخ ابراهیم: 1- شیخ ابراهیم بن محمد دربندبن کیقباد (حدود 784 هجری قمری) 2- خلیل اﷲ (اول) بن ابراهیم (حدود 821 هجری قمری) 3- فرخ یساربن خلیل (حدود 869 هجری قمری) 4- بهرام بیک بن فرخ یسار (608 هجری قمری) 5- غازی بیک بن فرخ یسار (حدود 907 هجری قمری) 6- محمود بن غازی (908هجری قمری) 7- شیخ ابراهیم (دوم) بن فرخ یسار (908 هجری قمری) 8- خلیل اﷲ (دوم) بن ابراهیم (دوم) (903 هجری قمری) 9- شاهرخ بن فرخ میرزا (942 هجری قمری) (فترت 951-945هجری قمری) 10- برهان علی بن خلیل اﷲ (951 هجری قمری) 11- میرزا ابوبکر بن برهان.
مرکز شروان شاهان در قدیم شابران (= شاوران) بود. شروانشاهان در دورۀ سلجوقیان همچنان در قدرت خود باقی بودند و با پادشاهان آن سلسله رابطه داشتند و گاهی نیز مطیع و خراجگزار ایشان می شدند. مهمترین دورۀ سلطنت این سلسله عهد منوچهر ثانی است که عنوان خاقان اکبر داشت و معهذا تابع سلجوقیان عراق بود و این حال تا پایان سلطنت طغرل بن ارسلان آخرین سلطان سلجوقی عراق بطول انجامید و از این پس پادشاهان شروان تابع و باجگزار سلاطین گرج شدند، و با آنان وصلت کردند. هنگامی که جلال الدین خوارزمشاه بر آذربایجان تسلط یافت، شروان مدتی خراجگزار او بود. دولت این خاندان تا سال 945 هجری قمری دوام داشت و در این سال به دست شاه طهماسب صفوی منقرض گردید. (ولی بعداً دو تن که نام آنان مذکور شد به حکومت رسیده اند). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهانشاه
تصویر شاهانشاه
پارسی تازی گشته شهنشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانکاه
تصویر روانکاه
جانکاه، کاهنده روان، جانگزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانشاد
تصویر روانشاد
شاد روان
فرهنگ لغت هوشیار