جدول جو
جدول جو

معنی شرفاک - جستجوی لغت در جدول جو

شرفاک
هرصدای آهسته، صدای پا
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
فرهنگ فارسی عمید
شرفاک
(شَ / شِ)
شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا وآواز آهسته. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی، بیت زیر (توانگر به...) را شاهد آورده و باز به همان بیت در کلمه شلپوی در همین معنی استشهاد جسته است. (یادداشت مؤلف). هر آواز را گویند عموماً و آواز پای را خصوصاً، و آن را شرفه و شرفنگ و شرفک نیز گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، آواز پای مردم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). بانگ پی باشد. (لغت فرس اسدی) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خواب شرفاک مردم شنود.
ابوشکور بلخی.
تا چهرۀ دل گرفت غم پاک
بر طاس فلک فتاد شرفاک
ادیب صابر (از آنندراج).
تا که هنگام رفتن اندر راه
نبود مور و مار را شرفاک.
پادشه در تنعم و دولت
دشمنش خوار و خسته و مفلاک.
ادیب صابر (از جهانگیری).
پیش خوانش نشنود هرگز کسی شرفاک نان.
سنایی
لغت نامه دهخدا
شرفاک
بانگ پی صدای پا
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
فرهنگ لغت هوشیار
شرفاک
((شَ))
صدای پا
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرفا
تصویر شرفا
شریف ها، صاحبان شرف، شرفدار ها، شرافتمندها، بزرگوارها، بلندقدرها، جمع واژۀ شریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراک
تصویر شراک
بند کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفات
تصویر شرفات
کنگره ها، کنایه از شاخه های بالایی درخت، شرفه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ رَ)
صورت متداول شرفاء در تداول فارسی. رجوع به شریف و شرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشرف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشرف شود. اذون. باگوش. گوش ور. گوش دراز. طویلهالقوف. که گوش دراز دارد. (یادداشت مؤلف) : کل صماء بیوض و کل شرفاء ولود. (الجماهر بیرونی ص 144).
- اذن شرفاء، گوش دراز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
، خانه کنگره دار. (منتهی الارب) (آنندراج).
- دار شرفاء، خانه کنگره دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
جمع واژۀ شریف. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ شریف، به معنی مرد بزرگ قدر. (آنندراج). جمع واژۀ شریف. بزرگان. نجیبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شریف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ رَ)
جمع واژۀ شرفه، به معنی کنگرۀ قصر. (یادداشت مؤلف) (ازاقرب الموارد) ، در عبارت زیر مجازاً به معنی شاخه های بالائی درخت است: چون شرفات درخت از ثمار خالی دید عجب داشت که چندین انجیر که خورده است. (سندبادنامه ص 165). این شهر سوری داشت که نسور بر موازات شرفات او نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). بر غرفات خلد برین و شرفات اعلی علیین آشیان ساخت. (جامعالتواریخ رشیدی). رجوع به شرفه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
جمع واژۀ شرفه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
شرفات الفرس، گردن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای برنشستن ردیف در پشت اسب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز و صدا و صوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، بانگ و غوغا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع شریف، بزرگ قدر، نجیبان، گوش دراز، جمع شریف، نژادگان مهان جمع شریف بزرگان نجیبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شرفه، کنگره ها هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرفا
تصویر شرفا
جمع شریف بزرگان نجیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرفاء
تصویر شرفاء
((شُ رَ))
جمع شریف، بزرگان، نجیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراک
تصویر شراک
((ش))
بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ فارسی معین