جدول جو
جدول جو

معنی شرسته - جستجوی لغت در جدول جو

شرسته
سرسته. شرشته. گوهر سستی است که چون از کوه کنده شود از هم پاشیده شود. (از الجماهر فی معرفه الجواهر ص 48)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکسته
تصویر شکسته
مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
فرستاده، برای مثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
کسی که او را بپرستند و ستایش کنند، پرستیده، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درسته
تصویر درسته
تمام، کامل، نا شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
منکسر، مکسور شدن و از هم جدا شدن و خرد شدن، خرد شده، نقیص درست
فرهنگ لغت هوشیار
فرستاده، رسول سفیر: فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر. (گرشاسب نامه 265)، جمع فرستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
((فِ رِ تِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
((پَ رَ تِ))
پرستیده، کسی که او را پرستش کنند، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
((ش کَ تِ))
خرد شده، مغلوب شده، آسیب دیده، خراب شده، پیر شده، سست، بی بنیه، نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
معبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
Broken, Shattered, Splintered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
cassé, brisé, éclaté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
vunjika, zilizovunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
kırık, paramparça, parçalanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
壊れた , 砕けた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
שבור , שָׁבוּר , סדוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
부서진 , 산산조각난
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
rusak, hancur, pecah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
टूटा हुआ , टूटा हुआ , चूर-चूर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
сломанный , разрушенный , расколотый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
gebroken, verbrijzeld, versplinterd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
roto, destrozado, astillado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
rotto, frantumato, scheggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
quebrado, estilhaçado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
破碎的 , 裂开的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
zepsuty, rozbity
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
поламаний , розбитий , розколотий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
kaputt, zerschmettert, gesplittert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
ชำรุด , แตก , แตก
دیکشنری فارسی به تایلندی