جدول جو
جدول جو

معنی شراپ - جستجوی لغت در جدول جو

شراپ
(شَ پ پ)
آواز زدن. (فرهنگ نظام). آواز که از برخوردن کف دست با صورت یا اندام برآید. شرپ. شراپ شراپ. شرپ شرپ. تکرار آواز بر اثر تکرار ضربت است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراک
تصویر شراک
بند کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شران
تصویر شران
شرنده، در حال شریدن، ویژگی آبی که پیاپی فروریزد و روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرار
تصویر شرار
آنچه از آتش به هوا می پرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرار
تصویر شرار
اشرارها، شریران، بدکاران، جمع واژۀ اشرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراب
تصویر شراب
هر مایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده
شراب پخته: شراب رسیده، شراب چکیده، شراب کهنه
شراب پشت دار: شرابی که در آن داروهای مقوی ریخته باشند
شراب سه پخت: شرابی که به واسطۀ جوشش، دو سوم آن تبخیر شده و یک سوم باقی مانده باشد، شراب ثلثان شده، سیکی
شراب طهور: شراب پاک که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراع
تصویر شراع
بادبان کشتی، هر چیز برافراشته مانند خیمه و سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ)
مخفف اشرار، جمع واژۀ شریر بر خلاف قیاس:
سحر و ضد سحر را بی اختیار
زین دو آموزند نیکان و شرار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
پارۀ آتش که برجهد. شراره، یکی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در استعمال فارسیان شرار به معنی آتشپارۀ واحد مستعمل است. (از غیاث اللغات). سرشک آتش. (دهار). ایژک. آییژ. بلک. ابلک جرقه. اخگر:
گه فروغش بر زمین چون لالۀ نعمان شود
گه شرارش بر هوا چون دیدۀ عبهر شود.
فرخی.
آتشی دارددر دل که همه روز از آن
برساند بسوی گنبد افلاک شرار.
فرخی.
به وقت آن که هوا تفته بد ز باد سموم
هوا چو آتش و گرد اندر او بسان شرار.
عنصری.
هم با شعاع باشد هم با شرار باشد
زینش لباس باشد زانش دثار باشد.
منوچهری.
چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار
چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن.
منوچهری.
گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود
کز شرار او شهاب اندر فلک پیدا شود.
ناصرخسرو.
وگر آتشست اندر ابر بهاری
چرا آب نابست بر ما شرارش.
ناصرخسرو.
اندر دلم آتش که برفروزد
از آب دو دیده شرار دارد.
مسعودسعد.
تیز دولت را بسی شادی نباید کرد زانک
هر که بالا زود گیرد زود میرد چون شرار.
سنائی.
و آن شرارم که بقوت برسم سوی اثیر
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند.
خاقانی.
به شرار دل و دود نفسم
مانده بر عارض جعد کشنت.
خاقانی.
آتشی زد غم تو در جانم
که شرارش بر آسمان افتاد.
خاقانی.
مگر زان سنگ و آهن روزگاری
به دلگرمی فتد بر من شراری.
نظامی.
قوت کوهی ز غباری مخواه
آتش دیگی ز شراری مخواه.
نظامی.
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است.
نظامی.
آهن و سنگ است نفس و بت شرار
و آن شرار از آب می گیرد قرار.
مولوی.
بیم است شرار آه مشتاق
کاتش بزند حجاب مستور.
سعدی.
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست.
حافظ.
بیار زان می گلرنگ مشکبو جامی
شرار رشک و حسددر دل گلاب انداز.
حافظ.
گرفتم سهل سوز عشق را اول ندانستم
که صد دریای آتش از شراری می شود پیدا.
صائب
لغت نامه دهخدا
زرنیخ مصعد است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شُرْ را)
عذاب کنندگان مردم. کأنه جمع شارز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشارسه و با کسی در معامله سختگیری کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَرْ را)
ارض شراس، زمین درشت و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سریشم کفش گران که به جواز اطباء اشراس است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سریشم کفشگران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
بلوکی از ایالت ’سن ا اواز’ در ولایت ورسای است. 4950 تن سکنه دارد و راه آهن از این نقطه می گذرد
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
شرود. رمیدن. (منتهی الارب). رمیدن ستور. (یادداشت مؤلف). رمیدن و ترسیده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب
تصویر شراب
آشامیدنی، نوشیدنی آب
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شران
تصویر شران
پیاپی ریزان و روان، باران
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراق
تصویر شراق
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
افراشته دکل بادبان گردن شتر سایبان، زه کمان، چادرشامیانه بادبان کشتی، خیمه شامیانه، سایبان، زه کمان که مادام بر کمان است، گردن شتر، جمع اشرعه شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراس
تصویر شراس
پارسی تازی شگته به شیوه قلب سریش چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرار
تصویر شرار
پاره آتش که برجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارپ
تصویر شارپ
((رْ))
تیز، واضح، تیزهوش، زیرک، دقیق، هوشیار، پرحرارت، فعال، ناهنجار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراء
تصویر شراء
((ش))
خریدن، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراب
تصویر شراب
((شَ))
نوشیدنی، می، جام می، دارویی که از شکر یا عسل پخته درست کنند
شراب در سر داشتن: کنایه از مست بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
بدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
((ش))
جمع شر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرار
تصویر شرار
((شَ))
جرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراع
تصویر شراع
((ش))
هر چیز برافراشته، بادبان کشتی، خیمه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراک
تصویر شراک
((ش))
بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شران
تصویر شران
((شُ رّ))
پیاپی ریزان و روان، باران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراب
تصویر شراب
می
فرهنگ واژه فارسی سره