معنی شدیده در لغت نامه دهخدا

شدیده. حروف هجا را به سه قسمت ِ شدیده و رخاوه و بین الشده و الرخوه تقسیم کرده اند و حروف شدیده هشت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 353). به اصطلاح علم قرائت حرفی است که صوتش از مخرج او بسته شود اگر او را ساکن خوانی آواز بقوت برآید وآن همه هشت حرف است که در این دو کلمه گرد آمده است: ’اجدک تقطب’. (از غیاث اللغات) (از منتهی الارب)، مؤنث شدید. ج، شدائد. (اقرب الموارد). رجوع به شدائد شود

معنی شدیده در فرهنگ لغت هوشیار

مونث شدید سختوات شماره آن دردبیره فارسی تازی هشت است: همزه - د - ت - طاء - ب - قاف - ک - ج، بدامد گرفتاری مونث شدید، جمع شداید (شدائد)

معنی شدیده - جستجوی لغت در جدول جو

شدیده

لغت نامه دهخدا

شدیده

فرهنگ لغت هوشیار

پدیده

(دخترانه)

چیز جدید، آنچه اتفاق می افتد یا وجود دارد و می توان آن را تجربه کرد، شخص چیز یا حادثه چشمگیر

فرهنگ نامهای ایرانی

صدیده

(پسرانه)

مهم

فرهنگ نامهای ایرانی

عدیده

دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به

فرهنگ فارسی عمید

حدیده

صفحۀ فلزی مشبک که فلز را با گذراندن از آن به صورت میلۀ نازک یا مفتول درمی آوردند، آلتی که با آن میلۀ فلزی را به شکل پیچ درمی آورند، قطعۀ آهن، آلت و افزار آهنی

فرهنگ فارسی عمید

شمیده

رمیده، آشفته، بی هوش

فرهنگ فارسی عمید

شخیده

لغزیده، افتاده، پژمرده

فرهنگ فارسی عمید

پدیده

آنچه با حواس ظاهری احساس شود، پدیدار، شخصی یا چیزی که در موردی خاص برجسته شده باشد

فرهنگ فارسی عمید

شهیده

مؤنث واژۀ شهید، کشته شده در راه خدا

فرهنگ فارسی عمید

شنیده

شنوده، ویژگی مطلبی یا سخنی که به گوش رسیده

فرهنگ فارسی عمید

شجیده

سرمازده، گیاه یا درخت یا میوه که از سرما آسیب دیده باشد، عضوی از بدن که از سرما آسیب دیده و دچار سرمازدگی شده باشد

فرهنگ فارسی عمید

ندیده

رویت ناشده، پنهان از نظر، نامرئی

فرهنگ لغت هوشیار

مدیده

مونث مدید

فرهنگ لغت هوشیار

عدیده

مونث عدید بهره، بسیار بی شمار مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده. مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده

فرهنگ لغت هوشیار

لدیده

مرغزار شکوفا باغ پر گل

فرهنگ لغت هوشیار

شنیده

مطلبی که به گوش رسیده باشد شنوده مسموع

فرهنگ لغت هوشیار

حدیده

کارد تیز، آهن، ابزار آهنین، میله ساز قطعه ای از آهن، ابزار آهنین، صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را بتوسط آن بشکل میله نازک و مفتول در آورند، آلتی که میله فلزی را بوسیله آن بشکل پیچ در آورند، جمع حدائد (حداید) حدیدات

فرهنگ لغت هوشیار

شخیده

شعله ور فروزان

فرهنگ لغت هوشیار

شمیده

بوییده، مشموم

فرهنگ فارسی معین

ندیده

نادیده، دیده نشده، نسل پنجم، فرزند نبیره

فرهنگ فارسی معین

شمیده

((شَ دَ یا دِ))

رمیده، ترسیده، بیهوش شده، پریشان، آشفته

فرهنگ فارسی معین

عدیده

((عَ دِ))

شمرده شده، بسیار، فراوان

فرهنگ فارسی معین

شخیده

((شَ دَ یا دِ))

شعله ور

فرهنگ فارسی معین

حدیده

((حَ دِ))

صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میله نازک و مفتول درآورند، ابزاری که به وسیله آن میله فلزی را رزوه کرده به شکل پیچ درآورند

فرهنگ فارسی معین