جدول جو
جدول جو

معنی شدفه - جستجوی لغت در جدول جو

شدفه(شُ فَ)
رجوع به شدفه شود
لغت نامه دهخدا
شدفه(شَ فَ)
تاریکی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قسمت از هر شی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شدفه
پاره پاره ای ازچیزی
تصویری از شدفه
تصویر شدفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شافه
تصویر شافه
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکفه
تصویر شکفه
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
شرفاک، هر صدای آهسته، صدای پا، شرفانگ، شرفالنگ، برای مثال کاروان شکر از مصر رسید / شرفۀ گام و درا می آید (مولوی۲ - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کُ فَ / فِ)
شکوفه. (ناظم الاطباء). مخفف شکوفه که گل درخت میوه دار باشد. (برهان) :
گویی که گیا قابل جان شد که چنین شد
روی گل و چشم شکفه تازه و بینا.
مسعودسعد.
ای شکفۀ شاخسار جیب گشاده چو صبح
ساخته گوی انگله دانۀ در خوشاب.
خاقانی.
بر فلک بین که پی نزهت عیدی ملک
صدهزاران شکفه ماحضر آمیخته اند.
خاقانی.
- پرشکفه، با شکوفۀبسیار. غرق شکوفه:
چو باغ پرشکفه مجلس تو خرم باد
به روی غالیه زلفان یاسمین غبغب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ فَ)
صوت افتادن پاها بر جای سخت و گفته اند صوتی که بشنوی بدون دیدن چیزی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کدف. (ناظم الاطباء). رجوع به کدف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
دستمالی که زنان وهابی به سر بندند. (دزی ج 2 ص 202). ظاهراًهمان مصحف قطیفه است که به معنای خاص به کار رفته
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ دَ / فَ)
تاریکی بلغت تمیمیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، روشنایی بلغت قیسیه (از اضداد است). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یا تاریکی با روشنایی در آمیخته چنانکه میان صبح و اسفار باشد. وقت سپیده دم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب، سیاهی شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
در خانه یا درگاه، پوششی که بر دروازه سازند تا آن را از باران نگاه دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیاهی شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). شیاف. پرزه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
عمه را نیز شافه ای درداد.
سعدی.
، پنبه ای که بدارو تر کرده جهت دفعرمد بر چشم نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). دوای چشم. ج، شیاف. (بحر الجواهر). ج، شیافات، ریش پای. (مهذب الاسماء). اصل ریش پای. (دهار). ریش که در پا درآید و آن را به غیر دوغ علاج نباشد. سوختن (و آن نام ریش است)
لغت نامه دهخدا
(فِه)
تشنه و عطشان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَیْ یِ فَ)
شیفان. دیدبان. (ناظم الاطباء). طلایۀ لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ فَ / فِ)
مخفف شکافه. زخمه. مضراب. (یادداشت مؤلف) :
نوشم قدح نبید نوشنجه
هنگام صبوح ساقیان رنجه
خنیاگر ایستاد و بربطزن
از بس شکفه شده در اشکنجه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدفه
تصویر صدفه
دانه سب
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدفه
تصویر جدفه
بانگ، آواز دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدفه
تصویر سدفه
در پوش، درگاه، سیاهی شب تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخه
تصویر شدخه
زه افکندن مونث شدخ نرمی وتری شادابی تازگی گیاه نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدحه
تصویر شدحه
فراخی، گزیر چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شداه
تصویر شداه
بیخودی بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطفه
تصویر شطفه
تراشه پاره چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودفه
تصویر ودفه
بستان سبز پیه، نای هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفه
تصویر شکفه
فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدفه
تصویر عدفه
آرش های برابر با عدف را دارد چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
((شُ فَ))
کنگره دیوار، کنگره قصر، جمع شرفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرفه
تصویر شرفه
((شَ فِ))
صدای پا، مطلق آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکفه
تصویر شکفه
((ش کُ فَ یا فِ))
شکوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعفه
تصویر شعفه
((شَ عَ فَ یا فِ))
سر کوه، رأس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب، آن جا که به علاقه رگ آویزان است، جمع شعف، شعوف، شاف، شعفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شافه
تصویر شافه
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، فرزجه، پرزه، پرزگ
فرهنگ فارسی معین