جدول جو
جدول جو

معنی شدخه - جستجوی لغت در جدول جو

شدخه
(شَ خَ)
گیاه نرم و نازک تر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شدخه
زه افکندن مونث شدخ نرمی وتری شادابی تازگی گیاه نورسته
تصویری از شدخه
تصویر شدخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادخه
تصویر شادخه
لکۀ سفید در چهره، برص، لکۀ ننگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل یا میوه است، شاخ، آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود، شعبه، کنایه از فرقه، دسته، کنایه از واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن مثلاً یک شاخه نبات
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
جمع واژۀ شاد. راننده یا حدی خواننده برای شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
رجوع به شدفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَخَ)
یک قطعه از گل تنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دُ خَ)
بمعنی شنداخ و شنداخی در معنی طعام ولیمه و ضیافت. (از اقرب الموارد). رجوع به مترادفات فوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یُءْ)
ترتیب دادن شندخ را و آن طعامی است. رجوع به شندخ در معنی طعام شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
شاخ درخت. (ناظم الاطباء). فرع. غصن. شاخ. فنن. شغه. شغ، شعبه. (ناظم الاطباء) : شاخۀ رود. شاخۀ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ، فروع و جزئیات: ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمۀ التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69) ، قرن و شاخ حیوان. جام شرابخواری که بشکل شاخ بود، شراب آمیختۀ با گلاب. (ناظم الاطباء) ، شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند:
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضۀ کافور کلان است.
واندر دلۀ بیضۀ کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.
منوچهری.
، صلیب. غل. (ناظم الاطباء).
- شاخۀ ریحان، طاقۀ ریحان. (ناظم الاطباء).
- دوشاخه، سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. (فرهنگ نظام).
- ، دوشاخه، جزوی از دو چرخۀ پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد. رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه، شاخۀ رأس درخت. قلۀ درخت. رجوع به شاخ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد
لغت نامه دهخدا
(دِ خَ)
تأنیث شادخ. (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی. (منتهی الارب). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی. (اقرب الموارد) ، راجز درباره مردی که پدر خود را کشته بود گفته است: ’قد رکب الشادخه المحجله’ یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرکّب از: ’ش ی خ’، معتدل از هر چیزی. (منتهی الارب)، الشاخه من الرجال، المعتدل القد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بیخودی و بیهوشی. (منتهی الارب). شداه، حیرت و دهش. (از اقرب الموارد)
شداه. و رجوع به شداه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
فراخی. (منتهی الارب). سعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
زن پیر. مؤنث شیخ است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن پیر. رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
رملۀ سفیدی است در بلاد اسد و حنظله. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). پشته ای است، سمیت بها لبیاضها. (منتهی الارب). ریگستانی است سپید به بلاد اسد و حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَدْ دَ خَ)
رؤس مشدخه، سرهای نیک شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مشدخ معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ خَ)
آلت شکستن و آلتی که بدان شدخ وارد می آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
تاریکی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قسمت از هر شی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شداه
تصویر شداه
بیخودی بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدحه
تصویر شدحه
فراخی، گزیر چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدفه
تصویر شدفه
پاره پاره ای ازچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادخه
تصویر شادخه
مونث شادخ کار ناپسند، سپیدی روی
فرهنگ لغت هوشیار
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخ
تصویر شدخ
آفکانه افکانه بچه نارس که از زهدان بیفتد، گل زرشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
((خَ یا خِ))
شاخه درخت، شعبه، بخش فرعی جدا شده از یک مجموعه اصلی، واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن، جام شراب که به شکل شاخ بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادخه
تصویر شادخه
((خَ))
سفیدی پیشانی اسب، که تا بینی آن رسیده با شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
ازگ، غصن 2، شجن، شعبه، فرع، گروه، شاخابه، شاخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شاخه درخواب، دلیل بر فرزندان و برادران و خویشان بود. اگر بیند شاخهای درخت انبوه و بسیار بود، دلیل که خویشان او بسیار شوند. اگر به خلاف این بیند، دلیل که خویشان او کم شوند. اگر بیند شاخه از درخت خود ببرید، دلیل که خویشی را از خود دور کند. اگر بیند که شاخی از درخت او کم شد، دلیل که یکی از خویشان او بمیرد. اگر بیند که شاخه خرما در دست داشت، دلیل که فرزندی آورد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب