جدول جو
جدول جو

معنی شخیص - جستجوی لغت در جدول جو

شخیص
بزرگ، مهتر، بزرگوار مثلاً شخص شخیص
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
فرهنگ فارسی عمید
شخیص
(شَ)
اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز. (فهرست مخزن الادویه). شاید مصحف شخش و شخیش باشد
لغت نامه دهخدا
شخیص
(شَ)
تناور. (از منتهی الارب). جسیم. (اقرب الموارد). بزرگ کالبد. (مهذب الاسماء) ، مهتر. (منتهی الارب). آقا. (از اقرب الموارد).
- شخص شخیص، سرکار عالی.
، سخن درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شخیص
تناور، بزرگ کالبد
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
فرهنگ لغت هوشیار
شخیص
((شَ))
تنومند، بزرگوار ارجمند
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
فرهنگ فارسی معین
شخیص
ارجمند، بزرگ، سرشناس، متشخص، محترم
متضاد: پشیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخوص
تصویر شخوص
باز ماندن چشم، چشم را باز نگه داشتن و پلک نزدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیل
تصویر شخیل
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیش
تصویر شخیش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخش برای مثال گرگ را کی رسد صلابت شیر / باز را کی بود نهیب شخیش (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
ارزان، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
ویژگی آنچه متعلق به خود شخص باشد، خصوصی، مقابل نظامی، غیرنظامی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ صَ)
مؤنث شخیص. زن تناور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بعضی گوینداین لغت یونانی است بمعنی درخت کرمدانه و آن نوعی از ماذریون باشد. خوردن آن با شراب گزندگی جانوران رانافع است و آنرا بعربی شوکهالعلک خوانند. (برهان) (آنندراج). و صاحب مخزن الادویه آنرا بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامیده، در صورتی که صحیح خامالاون لوقس است، یعنی خامالاون سفید نه مختلف الالوان و در آن کتاب شوک العلک بغلط شوف العلک آمده و اقسیا بغلط افسیالانه ضبط شده است و بنقل از اختیارات بدیعی آرد که بشیرازی آنرا ماروشی بیش خوانند و گوید در هندی آنرا بنکم خوانند. و داود ضریر انطاکی آرد: عربیست وآن خمالاون است. صاحب مقالات گوید: به دو گونه تقسیم شود: لوقس و مالس یعنی ابیض و اسود. و آن گیاهی صخریست که مغربیان آنرا شوک العلک خوانند زیرا دارای صمغی است مشابه مصطکی، و برگهای آن برنگهای سرخ و سیاه وکبود میباشد... و آنان که این گیاه را عکوب خوانده اند، اشتباه کرده اند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48). و ابن البیطار آرد: در نزد اهل اندلس به شوکهالعلک معروف است و آنرا بشکراین نیز خوانند و بزبان بربر نام آن اداد است... کسانی هم اشخیص را اقسیا نامیده اند. زیرا در بعضی از مواضع در ریشه آن اقسوس یافت میشود که همان دبق است و از این رو از مادۀ اقسوس کلمه اقسیا را مشتق کرده اند و معنای آن دبقی است و آن دبق یا چسبندگی است که در ریشه این گیاه یافت میشود و زنان آنرا بجای مصطکی بکار برند و برگ آن شبیه ببرگ خاری است که مردم شام آنرا عکوب نامند. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: یا درخت وبق است و آن نوعی از مازریون است و آنرا خالاون لوقیس گویند و تفسیر لوقس، سفید باشد و بعضی اقسیا خوانند و در کوهستان شیراز بسیار بود، آنرا می سول خوانند و بشیرازی او را ماروشی پیش خوانند و با هیزم آورند و خالاون مالس و تفسیر مالس، سیاه بود و در زمان زریون صفت هر دو گفته شود. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و هفت قلزم و الفاظ الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود، شکافتن چوب را به ارّه. (منتهی الارب). اشرالخشبه بالمنشار اشراً، نشرها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معین کردن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون نقش غم ز دورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است.
حافظ.
، بمعنی اجازه گرفتن نیز مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به تشخص شود
لغت نامه دهخدا
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیص
تصویر شقیص
هنباز، هنبازی، دو نیم، اندکی، اسپ نیکو هیدخ
فرهنگ لغت هوشیار
خاوندی خویشیک، تنیک، کشوری منسوب به شخص خصوصی فردی. آن چه متعلق به خود شخص باشد: خانه شخصی ماشین شخصی، کسی که شغلی غیر نظامی دارد شهری سیویل کشوری مقابل نظامی لشکری، آن چه مربوط به شخص غیر نظامی است سیویل مقابل نظامی لباس شخصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیر
تصویر شخیر
بانگ خر، خروپف خرناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیس
تصویر شخیس
پراکنده چون کارها، پریشان چندگویی درکرویز (منطق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
ارزان، کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخیص
تصویر اشخیص
یونانی تازی شده از گیاهان کرمدانه هفت برگ کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
((تَ))
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، شناختن کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
((رَ))
ارزان، کم بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
خصوصی، فردی، غیرنظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
مردمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
باز شناخت، باز شناسی، شناسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
Personal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ارزیابی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
личный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
persönlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شخصی
تصویر شخصی
особистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی