- شخیص
- تناور، بزرگ کالبد
معنی شخیص - جستجوی لغت در جدول جو
- شخیص
- بزرگ، مهتر، بزرگوار مثلاً شخص شخیص
- شخیص ((شَ))
- تنومند، بزرگوار ارجمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باز شناخت، باز شناسی، شناسایی
یونانی تازی شده از گیاهان کرمدانه هفت برگ کرم دانه
تمیز دادن و جدا کردن چیزی
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
مردمی
ارزان، کم بها
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد
پراکنده چون کارها، پریشان چندگویی درکرویز (منطق)
بانگ خر، خروپف خرناس
خاوندی خویشیک، تنیک، کشوری منسوب به شخص خصوصی فردی. آن چه متعلق به خود شخص باشد: خانه شخصی ماشین شخصی، کسی که شغلی غیر نظامی دارد شهری سیویل کشوری مقابل نظامی لشکری، آن چه مربوط به شخص غیر نظامی است سیویل مقابل نظامی لباس شخصی
هنباز، هنبازی، دو نیم، اندکی، اسپ نیکو هیدخ
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخش برای مثال گرگ را کی رسد صلابت شیر / باز را کی بود نهیب شخیش (رودکی - ۵۰۴)
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخول
باز ماندن چشم، چشم را باز نگه داشتن و پلک نزدن
خصوصی، فردی، غیرنظامی
ارزان، کم بها
ویژگی آنچه متعلق به خود شخص باشد، خصوصی، مقابل نظامی، غیرنظامی
Personal
личный
persönlich
особистий
osobisty
pessoal
personale
personal
personnel
persoonlijk
व्यक्तिगत