جدول جو
جدول جو

معنی شخیش - جستجوی لغت در جدول جو

شخیش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخش برای مثال گرگ را کی رسد صلابت شیر / باز را کی بود نهیب شخیش (رودکی - ۵۰۴)
تصویری از شخیش
تصویر شخیش
فرهنگ فارسی عمید
شخیش
(شَ)
شخش. مرغکی باشد کوچک و خوش آواز. (برهان). در انجمن آرا و آنندراج با سین ضبط شده است. مرغک کوچک خوش آوازی است. (لغت فرس اسدی) :
گرگ را کی رسد ملامت شات
باز را کی بود نهیب شخیش.
رودکی.
در نسخۀ اسدی چ پاول هورن به جای کلمه شخیش ’شخش’ آمده است و بیت نیز شاهد ’شخش’ است اما اگر دو بیت ذیل که در فرهنگها برای شاهد کلمات مختلف از رودکی است:
خویش بیگانه گردد ازپی ریش
خواهی آن روز مزد کمتردیش
توشۀ جان خویش از او بردار
پیش کایدت مرگ پای آگیش
با بیت شاهد ما از یک قطعه باشند، البته ضبط نسخۀ چ پاول هورن درست نخواهد بود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شخیش
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیش
تصویر شکیش
جوالی که از بوریا تهیه می شود، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
بزرگ، مهتر، بزرگوار مثلاً شخص شخیص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیل
تصویر شخیل
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخول
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شاهرگ قطعشده که از آن خون جاری شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِخْخی)
شنخف. مرد سطبر و فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تناور. (از منتهی الارب). جسیم. (اقرب الموارد). بزرگ کالبد. (مهذب الاسماء) ، مهتر. (منتهی الارب). آقا. (از اقرب الموارد).
- شخص شخیص، سرکار عالی.
، سخن درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز. (فهرست مخزن الادویه). شاید مصحف شخش و شخیش باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
أمر شخیس، کار متفرق و پریشان. (منتهی الارب). منطق شخیس، کلام متفرق و متفاوت. (منتهی الارب). کلام متفاوت. (از اقرب الموارد) ، کاری که مخالف دستور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِخْخی)
نام شریح بن شخیر حضرمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دوست نوجوان یا عام است. (منتهی الارب). رجوع به شخل شود
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
مرد بسیارآواز از بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
نام یزید بن شخیر از روات حدیث. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
نام عبدالله بن شخیر. صحابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
مطرف بن عبدالله بن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز گلو، آواز بینی. (منتهی الارب) ، بانگ اسب. آواز دهان اسب. (منتهی الارب) ، آنچه از کوه بر اثر راه رفتن بر آن سائیده شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
به معنی شخر. (منتهی الارب). رجوع به شخر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقبی است در عربی مانند حضرت و قبله. (از برهان) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِخ خی)
نعت از شخت به معنی باریک اندام. (از منتهی الارب) ، غبار بالابرآمده. (منتهی الارب). شختیت
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شخول. صفیر و صدایی باشد که در وقت آب خوردن اسبان کنند. ناله و فریاد. بانگ و نعره. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جوالی باشد که از دوخ سازند و آن گیاهی است که از آن حصیر بافند. (از برهان) (آنندراج). جوالی که از دوخ کنند. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) :
دوگوشش بود مانند دو نعلین
دهانش چون شکیشی پر ز سرگین.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فرقه ای است از صدید از جرباء و هیشان، مثلونه و خماس شاخه های آنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسم مصدر از شایستن. توانایی و قدرت ومجال و امکان. (ناظم الاطباء). بمعنی امکان است که جایز بودن و دست دادن و ممکن گشتن باشد و این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غلبه. برتری. فتح. ظفر. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
آهوبرۀ خرد برفتار آمده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکیش
تصویر شکیش
جوالی از بوریا سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیر
تصویر شخیر
بانگ خر، خروپف خرناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیس
تصویر شخیس
پراکنده چون کارها، پریشان چندگویی درکرویز (منطق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
تناور، بزرگ کالبد
فرهنگ لغت هوشیار
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریش
تصویر شریش
یونانی تازی گشته کاسنی کاشنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیش
تصویر شکیش
((شَ))
جوالی که از بوریا سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
((شَ))
تنومند، بزرگوار ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایش
تصویر شایش
امکان
فرهنگ واژه فارسی سره