جدول جو
جدول جو

معنی شخیس - جستجوی لغت در جدول جو

شخیس
(شَ)
أمر شخیس، کار متفرق و پریشان. (منتهی الارب). منطق شخیس، کلام متفرق و متفاوت. (منتهی الارب). کلام متفاوت. (از اقرب الموارد) ، کاری که مخالف دستور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شخیس
پراکنده چون کارها، پریشان چندگویی درکرویز (منطق)
تصویری از شخیس
تصویر شخیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیس
تصویر شمیس
(دخترانه)
مصغر شمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شخیش
تصویر شخیش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخش برای مثال گرگ را کی رسد صلابت شیر / باز را کی بود نهیب شخیش (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیل
تصویر شخیل
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
بزرگ، مهتر، بزرگوار مثلاً شخص شخیص
فرهنگ فارسی عمید
(شِخْ خی)
نام یزید بن شخیر از روات حدیث. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
نام عبدالله بن شخیر. صحابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
مطرف بن عبدالله بن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز گلو، آواز بینی. (منتهی الارب) ، بانگ اسب. آواز دهان اسب. (منتهی الارب) ، آنچه از کوه بر اثر راه رفتن بر آن سائیده شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
به معنی شخر. (منتهی الارب). رجوع به شخر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقبی است در عربی مانند حضرت و قبله. (از برهان) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِخ خی)
نعت از شخت به معنی باریک اندام. (از منتهی الارب) ، غبار بالابرآمده. (منتهی الارب). شختیت
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
رام کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییس شود، غالب و مظفر و پیروز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِخْخی)
نام شریح بن شخیر حضرمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاهرگ قطعشده که از آن خون جاری شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مأخوذ از سریش فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به سریش شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شس ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَذْ ذُ)
لاغر شدن و خشک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شسوس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لغتی است در شأس. (از اقرب الموارد). جای سخت و سنگریزه ناک. رجوع به شاءز و شأس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ / یَ)
زندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شِخْ خی)
مرد بسیارآواز از بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تناور. (از منتهی الارب). جسیم. (اقرب الموارد). بزرگ کالبد. (مهذب الاسماء) ، مهتر. (منتهی الارب). آقا. (از اقرب الموارد).
- شخص شخیص، سرکار عالی.
، سخن درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شخش. مرغکی باشد کوچک و خوش آواز. (برهان). در انجمن آرا و آنندراج با سین ضبط شده است. مرغک کوچک خوش آوازی است. (لغت فرس اسدی) :
گرگ را کی رسد ملامت شات
باز را کی بود نهیب شخیش.
رودکی.
در نسخۀ اسدی چ پاول هورن به جای کلمه شخیش ’شخش’ آمده است و بیت نیز شاهد ’شخش’ است اما اگر دو بیت ذیل که در فرهنگها برای شاهد کلمات مختلف از رودکی است:
خویش بیگانه گردد ازپی ریش
خواهی آن روز مزد کمتردیش
توشۀ جان خویش از او بردار
پیش کایدت مرگ پای آگیش
با بیت شاهد ما از یک قطعه باشند، البته ضبط نسخۀ چ پاول هورن درست نخواهد بود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز. (فهرست مخزن الادویه). شاید مصحف شخش و شخیش باشد
لغت نامه دهخدا
(شِخْخی)
شنخف. مرد سطبر و فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شخول. صفیر و صدایی باشد که در وقت آب خوردن اسبان کنند. ناله و فریاد. بانگ و نعره. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دوست نوجوان یا عام است. (منتهی الارب). رجوع به شخل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بسیار انبوه.
- عددی اخیس، عددی بسیار: هو فی عیص اخیس او عدد اخیس، او بسیارعدد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخیر
تصویر شخیر
بانگ خر، خروپف خرناس
فرهنگ لغت هوشیار
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
تناور، بزرگ کالبد
فرهنگ لغت هوشیار
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریس
تصویر شریس
پارسیی تازی گشته سریش بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیس
تصویر دخیس
بسیار، زیر خاکی، آگنده، در هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیص
تصویر شخیص
((شَ))
تنومند، بزرگوار ارجمند
فرهنگ فارسی معین