جدول جو
جدول جو

معنی شخوده - جستجوی لغت در جدول جو

شخوده
خراشیده
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
فرهنگ فارسی عمید
شخوده
(شَ دَ)
خراشیده. (لغت فرس اسدی). ریش کرده به ناخن یا به دندان. (برهان). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری) :
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست.
اسدی.
- شخوده رخ، روی مجروح. که گونه ها را به ناخن مجروح کرده باشد. خراشیده رخسار:
همه رفت غلطان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.
فردوسی.
- شخوده دل، دل ریش. خراشیده دل:
برفتند و شبگیر بازآمدند
شخوده دل و پرگداز آمدند.
فردوسی.
- شخوده روی، خراشیده رخسار. رخسار به ناخن کننده. شخوده رخ:
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخی چو نقرۀ خام.
فرخی.
- رخ شخوده، خراشیده روی. رخساره در ماتم کسی به ناخن کنده:
دلبرانند بر سر کویش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شخوده
خراشیده کنده (به ناخن و مانند آن)
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
فرهنگ لغت هوشیار
شخوده
((شُ دَ یا دِ))
خراشیده
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخیده
تصویر شخیده
لغزیده، افتاده، پژمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
ایام هفته از شنبه تا جمعه، هفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخودن
تصویر شخودن
خراشیدن، مجروح کردن، برای مثال من همانم که مرا روی همی اشک شخود / من همانم که مرا دست همی جامه درید (فرخی - ۴۳۷)، به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم / نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم (کسائی - ۴۰)
به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، برای مثال بکندند موی و شخودند روی / از ایران برآمد یکی هوی هوی (فردوسی - ۱/۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ/ شُ دَ / دِ)
مسموع. شنیده شده:
چون طوطیان شنوده همی گویی
تو بربطی به گفتن بی معنی.
ناصرخسرو.
گر گوش بشنود که بمانند او کسی است
کم دارد آن شنودۀ گوش استوار دل.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
یا شنوذه. دهی است در جنوب مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خراشیده. (از صحاح الفرس). خضد، آنچه از چوب تر خشوده باشند یا از درخت شکسته بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَخْ وَ دَ)
رخوده. نرمی و نازکی. (از اقرب الموارد). رجوع به رخوده شود، فراخی و فراوانی زندگانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
پژمرده شده. (برهان) ، لغزیده و افتاده. (برهان) ، خود را هنگام افتادن و غلطیدن نگاهداری کرده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ اَ کَ دَ)
مجروح کردن به دندان. (برهان). به ناخن کندن. (لغت فرس اسدی) (سروری). شخولیدن. (سروری). ریش کردن به ناخن و در سراج به معنی خراشیدن. (غیاث اللغات). ریش نمودن به ناخن و خراشیدن پوست روی. (برهان). شخائیدن. شخالیدن. ریش کردن و خلیدن. کندن چنانکه با ناخن. خراشیدن چنانک با ناخن و دندان یا آلتی تیز. جا انداختن و اثر گذاردن چنانک جریان اشک به روی صورت و غیره:
دلی کو به درد برادر شخود
علاج پچشگان نداردش سود.
فردوسی.
به بالا بلند است و زیبا به روی
شخودست روی و بریدست موی.
فردوسی.
بکندند موی و شخودند روی
از ایران برآمد یکی های و هوی.
فردوسی.
به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
فرخی.
من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید.
فرخی.
از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه
آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار.
فرخی.
به مشک آلوده فندق گل شخوده
ز خون آلوده نرگس در نموده.
(ویس و رامین).
نگاه کن که چه حاصل شدت به آخر کار
از آنکه دست و سر و روی سوختی و شخود.
ناصرخسرو.
سواران خفته وآن اسب بر سرشان همی تازد
که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید.
ناصرخسرو.
می بکارآید هرچیز به جای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
رویها می شخودند و مویها می کندند. (تاریخ بخارا).
گه به فندق همی شخود سمن
گه به لؤلؤ همی گزید شکر.
مسعودسعد.
دیده را از سیل خون افکنده ام در ناخنه
بس به ناخن رخ چو زر ناخنی بشخودمی.
خاقانی.
نه جای شخودن بماند از دو رخ
نه جای دریدن بماند از قبا.
(از شرفنامۀ منیری).
، کاویدن. (صحاح الفرس). شکافتن. کندن. کاوش. (از لغت فرس اسدی) :
بپرسید بسیار و بشخودخاک
به ناخن سر چاه را کرد چاک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نشخوده. ناشخود. ناخراشیده. آسیب خراش نادیده. مقابل شخوده. رجوع به شخوده و ناشخود شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
رخوده. نرمی، نازکی، فراخی و ارزانی، فراخی زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُءْ)
باریک اندام گردیدن. (منتهی الارب). باریک شدن. (تاج المصادر بیهقی). باریک اندام گردیدن نه از لاغری و نحیفی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ دَ / دِ)
شعوذه. شعبده. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعبده که نمود بی بود باشد. (برهان). و رجوع به شعبده و شعوذه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
هفته، یعنی از شنبه تا آدینه. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی هفته است. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) :
بود در دو حرز رهی وصف خلقت
به ماه و به سال و به روز و شفوده.
حکیم علی فرقدی (از آنندراج).
و رجوع به هفته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خود. کلاه خود. مغفر:
مبارز را سر و تن پیش خسرو
چو بگراید عنان خنگ یکران
یکی خوی گردد اندر زیر خوده
یکی خف گردد اندر زیر خفتان.
عنصری.
، حقیقت. راستی. درستی، طاق. گنبد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ دَ / دِ)
بناخن کنده شده و خراشیده باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا: بشخاییدن) (از مؤید الفضلاء). خراشیده و خراشیده شده به ناخن. (ناظم الاطباء). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری). به ناخن کنده باشد. (سروری) :
کرد بشخوده رخ خود آن نگار
گشت گلزارش بشکل لاله زار.
بهرامی (از سروری).
ز پشت اسب جدا گشت شاه رخ بر خاک
پیاده مانده سرش پای پیل بشخوده.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
و رجوع به شخوده شود.
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَدْ دَ)
مؤنث رخودّ. زن نرم استخوان بسیارگوشت. گویند: امراءه رخودهالشباب، ای ناعمه. (از ناظم الاطباء). مؤنث رخودّ. (منتهی الارب). و رجوع به رخودّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشخوده
تصویر ناشخوده
ناخراشیده بی خراش، بی ضرر بی آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
هفته اسبوع (از شنبه تا جمعه)
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیدن بناخن کندن، آذردن، فراهم آوردن جمع کردن، خراشیده شدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوره
تصویر شخوره
خوشه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیده
تصویر شخیده
شعله ور فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوده
تصویر رخوده
نرمی، فراخی، ارزانی، بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیده
تصویر شخیده
((شَ دَ یا دِ))
شعله ور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفوده
تصویر شفوده
((شُ دَ یا دِ))
هفته، ایام هفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخودن
تصویر شخودن
((شُ دَ))
خراشیدن، ریش کردن، آزردن
فرهنگ فارسی معین