شخول. شخیل. (غیاث اللغات). سروری در ذیل شخیل گوید: در فرهنگ به وزن بخل نیز به این معنی صفیر و بانگ آمده اما به خاطر میرسد که به وزن سجل اصح باشد. (سروری). صفیر و بانگ. فریاد و نعره. (غیاث اللغات) ، صفیر. فریاد. بانگ و نعره. (برهان)
شخول. شخیل. (غیاث اللغات). سروری در ذیل شخیل گوید: در فرهنگ به وزن بخل نیز به این معنی صفیر و بانگ آمده اما به خاطر میرسد که به وزن سجل اصح باشد. (سروری). صفیر و بانگ. فریاد و نعره. (غیاث اللغات) ، صفیر. فریاد. بانگ و نعره. (برهان)
اندام با گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). قد و قامت بدن. (ناظم الاطباء) ، تن و جسد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر سلخ شده و پوست برکشیده ای که آنرا خورده و قدری از آن باقی مانده باشد. ج، اشلاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). - شلوالانسان، جسد انسان پس از پوسیدگی آن. (ناظم الاطباء). ، بقیه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
اندام با گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). قد و قامت بدن. (ناظم الاطباء) ، تن و جسد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر سلخ شده و پوست برکشیده ای که آنرا خورده و قدری از آن باقی مانده باشد. ج، اَشلاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). - شلوالانسان، جسد انسان پس از پوسیدگی آن. (ناظم الاطباء). ، بقیه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
خالی بودن. خلاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: جاؤونی خلو زید، ای خلوهم منه، ای خالین منه: چون فخرالدوله وفات یافت به قاموس کس فرستاد و از وفات او و خلو عرصۀ ولایت خبر داد. (ترجمه تاریخ یمینی). برادر او را خسرو و فیروزبن رکن الدوله به خلافت ونیابت او نامزد کردند تا از خلو منصب ملک و عطلت سریر پادشاهی خللی حادث نشود. (ترجمه تاریخ یمینی)
خالی بودن. خلاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: جاؤونی خلو زید، ای خلوهم منه، ای خالین منه: چون فخرالدوله وفات یافت به قاموس کس فرستاد و از وفات او و خلو عرصۀ ولایت خبر داد. (ترجمه تاریخ یمینی). برادر او را خسرو و فیروزبن رکن الدوله به خلافت ونیابت او نامزد کردند تا از خلو منصب ملک و عطلت سریر پادشاهی خللی حادث نشود. (ترجمه تاریخ یمینی)
نوعی ازآلوی بزرگ که آن را خلوگرده نیز گویند: در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی. بسحاق اطعمه (از جهانگیری). ، هلو که میوه ای است معروف. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)
نوعی ازآلوی بزرگ که آن را خلوگرده نیز گویند: در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی. بسحاق اطعمه (از جهانگیری). ، هلو که میوه ای است معروف. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)
شخل. شخیل. (غیاث اللغات). صفیر و صدایی که در وقت آب خوردن اسبان را کنند تااسب را میل با آب خوردن بیشتر شود. (از برهان). صفیر. (غیاث اللغات). صفیری که هنگام آب خوردن اسب زنندو آن را بدین آواز ترغیب بر آب خوردن کنند. (ناظم الاطباء). شافوت، ناله. فریاد. بانگ و نعره. (برهان). نعره. غرش و زاری. فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). بانگ. فریاد. نعره. (غیاث اللغات) ، استغاثه. فریادی که هنگام استعانت و یاری کنند. (ناظم الاطباء) ، ضعف و سستی. ناتوانی. پژمردگی و سستی بدن. (ناظم الاطباء). پژمردگی. (برهان) ، به ناخن کندن و به منقار گزیدن جانور گوشت را. (غیاث اللغات). رجوع به شخولیدن شود
شخل. شخیل. (غیاث اللغات). صفیر و صدایی که در وقت آب خوردن اسبان را کنند تااسب را میل با آب خوردن بیشتر شود. (از برهان). صفیر. (غیاث اللغات). صفیری که هنگام آب خوردن اسب زنندو آن را بدین آواز ترغیب بر آب خوردن کنند. (ناظم الاطباء). شافوت، ناله. فریاد. بانگ و نعره. (برهان). نعره. غرش و زاری. فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). بانگ. فریاد. نعره. (غیاث اللغات) ، استغاثه. فریادی که هنگام استعانت و یاری کنند. (ناظم الاطباء) ، ضعف و سستی. ناتوانی. پژمردگی و سستی بدن. (ناظم الاطباء). پژمردگی. (برهان) ، به ناخن کندن و به منقار گزیدن جانور گوشت را. (غیاث اللغات). رجوع به شخولیدن شود