جدول جو
جدول جو

معنی شحوب - جستجوی لغت در جدول جو

شحوب
(تَ رُ)
برگردیدن گونه از لاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در صحاح به معنی تغییر یافتن جسم آمده است. (از اقرب الموارد). شحوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحوم
تصویر شحوم
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
دستار، مندیل، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
(شَ وَ)
شحرور. (اقرب الموارد). مرغی است خوش آواز. (منتهی الارب). رجوع به شحرور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پدر عزیز شهریار صوبه بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دستار. مندیل. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). دستار را گویند. (از فرهنگ جهانگیری) ، رومال. دستمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به معنی مکان وسیع، مکان آخرین که جاسوسان بدانجا رسیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی که عهدنامه را مهر کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهر دیگری که به بنی اشیر و بنی جرشون منسوب شد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، نیکوگردانندۀ چیزی. (شرح قاموس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراینده و قوت دهنده. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم الاطباء) ، جوان از گوسپند و گاو دشتی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) ، گوسپند و گاو دشتی پیر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گناهکارتر.
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
برافروختن آتش. (از اقرب الموارد) ، رشد و نموکردن. بالیدن. (از اقرب الموارد) ، دو دست خود را بلند کردن اسب. (از اقرب الموارد) : شب ّ الفرس شباباً و شبیباً و شبوباً، نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
اسم مره. (از اقرب الموارد) ، گام، یقال: فرس بعیدالشحوه، ای الخطوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مجاز گویند: رجل بعید الشحوه، آنکه مقاصد او دور است. (از اساس البلاغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
کتاب داوران، (کتاب قضات) شخیتم. سفطی. کتاب داوران کتابیست که از تاریخ بنی اسرائیل قبل از فوت یوشع تا ایام شاؤل گفتگومیکند. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
- سفر داوران، کتابیست که درباره تاریخ بنی اسرائیل صحبت میدارد یعنی قدری قبل از مرگ یوشعبن نون تا بروزگار شاؤل. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قوی و بزرگ. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
مرد درازپا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
شحط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دور شدن. (تاج المصادر) (المصادر زوزنی). رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر لاغر از تب و ماندگی. (منتهی الارب) ، ماده گوسپند لاغر و مانده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونه ازلاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب). شحوب. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به شحوب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توبه کردن از گناه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتناب کردن مرد از گناه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دردمندی نمودن و نالیدن از اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بانگ کردن شغال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با جزع و بانگ گریستن، تضرع کردن در دعا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
مندیل و دستار، رومال و دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغوب
تصویر شغوب
آشوبگر شور انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقوب
تصویر شقوب
جمع شقب، گاباره ها شکاف های کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوا
تصویر شحوا
فراخدهانه چون چاه، فراخگام چون شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوه
تصویر شحوه
گام، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوب
تصویر تحوب
بازگشت از گناه، نالیدن از اندوه نالش اندهگساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوب
تصویر احوب
گنهکار، فرزند نافرمانبردار فرزند نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
((شُ))
دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین