جدول جو
جدول جو

معنی شحشحان - جستجوی لغت در جدول جو

شحشحان
(شَ شَ)
شحیح. (از اقرب الموارد). زفت. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) ، دراز از هر چیزی. شحشح، مرد بسیاررشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعشعان
تصویر شعشعان
دراز، تابنده، لطیف، سبک، نیکوخلقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
جایی یا ظرفی که در آن ادرار می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشعان
تصویر شیشعان
دارشیشعان، درختی کوتاه و خاردار با پوست سرخ رنگ و خوش بو و گل های زرد که پوست آن در طب قدیم برای تسکین درد دندان به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(چَ /چِ بَ)
پر کردن شهر را به اسبان. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن شهر را به خیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صاحب رشک و غیور. (منتهی الارب). مرد غیور بسبب حذر بر ناموس خود. (از اقرب الموارد) ، مرد برحذر و بیمناک. (منتهی الارب) ، اسب سخت نفس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دراز از هر چیز. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد) ، آنکه در دویدن نرمی کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد جد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دراز، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صورتی از نام شهر شوش است که در کتیبۀ آسوربانی پال راجع به فتوحات او در عیلام آمده است، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 139، 475، ج 2 ص 1162) (ترجمه دیاتسارون ص 212)، (به معنی زنبق) شوشن، شهری که یونانیانش سوسای عیلام میگفتند و خود عیلام هم جزء سوسیانا می باشد و شوشن نیز خوانده شده است، (از قاموس کتاب مقدس)، رجوع به شوش شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
دراز و دیر گذاشتن شیر در خیک تا خیک بوی گیرد و چربش شیر خیک را بیالاید. بیشتر کردن شیر در خیک تا بوی گیرد و چرک چربش شیر در آن بچسبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از قرای قومس و عده ای بدانجا منسوبند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از دیه های وزواه قم است. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
نعت مذکر از حشی. تاسه برافتاده. (منتهی الارب) دمه گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ ظُ)
حشحشه
لغت نامه دهخدا
جائی است به یمن: و فی بلد بنی غصین معدن فضه عند الحشران بالخرابه الغادیه عند حشران عند الجربتین الکبیرتین. (از کتاب الاکلیل همدان بنقل چاپ کننده کتاب الجماهر در ص 268)
لغت نامه دهخدا
(نَ حُ)
بمعنی: از مس، اسم ماری است که موسی در دشت برپا نمود در ایام حزقیا و حزقیا آن را به سوهان سائید، چه که مردم بدو بخور می سوزانیدند. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
یا دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. (گااوبا). درختچه ای است که در کنار رود کرج و نیز در کرمان و خراسان موجود است و گل آن به نام نورالقندول در طب بکاراست. (یادداشت مؤلف). درختچه ای است از تیره گزها از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان و ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام می گردد. در تداوی برگ و پوست ساقۀ آنرا بعنوان اشتهاآور و مدر بکار می برند. شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصاً خراسان و کنار رود خانه کرج و آذربایجان می روید. دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. گل این گیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
کوهی است نزدیک عکاظ. (از اقرب الموارد). کوهی است نزدیک عکاظ و در آنجا میان بنی عامر جنگ واقع شده. (منتهی الارب). زمینی است نزدیک عکاظ و گویند در آن دو جنگ است، نخست بین بنی دارم و بنی عامر بن صعصعه، و دوم میان تمیم و بنی عامر. نابغه الجعدی گوید:
هلا سألت بیومی رحرحان و قد
ظن الهوازن ان العز قد زان.
(از مجمع الامثال میدانی).
و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 356 و ج 6 ص 8 و 9 و 10 و 16و معجم البلدان ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
زمین هموار و فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
موضعی است میان حلب و تدمر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مثانه، (شعوری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، آبدان، (شعوری)، جایی که در آن پیشاب جمع شود، ظرفی که در آن می شاشند، (آنندراج)، مبوله، کمیزدان، گلدان، ظرف شب، ظرفی که بیماران به شب و یا بروز و شب در آن شاشند، لگن اصیص
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
محله ای است در شمال شهر اسپاهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ)
سیاه. (نسخۀ خطی مهذب الاسماء کتاب خانه مؤلف). رجوع به دحسان و دحمسان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رحراح. رحرح. رجوع به رحراح شود
لغت نامه دهخدا
موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 146)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
دراز و نیکوخلقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه دارای 99 تن سکنه. آب آن از رود خانه قلعه چای و چشمه و چاه. صنایع دستی زنان آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است مشرف بر تمام کوههای اطراف قدس. (از معجم البلدان). کوهی بلند در حوالی قدس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
ظرفی که در آن بول کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیحان
تصویر شیحان
درمنه یهودی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحذان
تصویر شحذان
گرسته مرد نیک راننده سبکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبحان
تصویر شبحان
بلند بالا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحان
تصویر اشحان
در نیام کردن، شمشیر کشیدن، لب ور چیدن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاندوله کاندول از گیاهان کاندوله از گیاهان درختچه ایست از تیره گزها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان است. ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام میگردد. در تداوی برگ و پوست ساقه آن را به عنوان اشتها آور و مدر بکار می بردند شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصا خراسان و کنار رودخانه های کرج و آذربایجان می روید دار شیشعان قندول عراثا عود البرق. گل این کیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
مثانه
فرهنگ گویش مازندرانی