جدول جو
جدول جو

معنی شحس - جستجوی لغت در جدول جو

شحس
(شَ)
درختی است مانند درخت زیتون بری، مگر آنکه درازتر است و چون که بسیار خشک است کمان از او نمی سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمس
تصویر شمس
(پسرانه)
خورشید، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نحس
تصویر نحس
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدقدم، مشوم، میشوم، سبز قدم، نافرّخ، خشک پی، منحوس، شمال، بدشگون، نامیمون، بداغر، پاسبز، نامبارک، سبز پا، سیاه دست، مرخشه، بدیمن، شنار، تخجّم، بداختر
در احکام نجوم ویژگی برخی سیارات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحم
تصویر شحم
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرس
تصویر شرس
بدخو، بدخلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید، نود و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه، ناقۀ صالح
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کِ)
مرد دشوارخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد تندخو. (از اقرب الموارد). بدخوی. دشوارخوی. سرکش. نافرمان بر. شرس. سخت. صعب. عسر (در اخلاق). دندان گرد (در معاملات). (یادداشت مؤلف) ، مرد بخیل. ج، شکس. (منتهی الارب). بخیل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شکس. یقال: رجل شکس و رجال شکس، کما یقال رجل صدق و آدم صدق. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شکس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شکس شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْهْ)
به دهان و زبان گرفتن از دست آب و جز آن را، به دست مالیدن جو را چندانکه خار و جزآن از وی دور گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
طحس الجاریه طحساً، آرامید با کنیزک. (منتهی الارب). رجوع به المعرب ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
صندوقی که در آن جسد قدیسان را نگاهدارند
لغت نامه دهخدا
(شاس س)
لاغر و ضعیف و خشک. (منتهی الارب). الناحل الضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن زهیربن جذیمه بن رواحه العبسی از بنی عبس، وی در عصر جاهلیت در زمان نعمان بن المنذر میزیست و در یوم منعج که آن را یوم الروهه نیز خوانند کشته شد، درعقد الفرید ذکرش ضمن نقل داستانی آمده است، رجوع به عقد الفرید چ قاهره ج 1 ص 114 و ج 6 ص 4 و 5 شود
ابن عقیله، وی از بنی تمیم و برادر علقمۀ شاعر و از اصحاب منذربن ماء السماء است و حارث بن ابی شمر چون منذر را کشت وی را اسیر ساخت و سپس هنگام جستجوی علقمه او را آزاد کرد، (المنجد)
لغت نامه دهخدا
بدخوی، (شعوری) (ناظم الاطباء)، بداخلاق، (شعوری) :
چو بنیاد جهان که بی اساس است
نبیند روی راحت هرکه شاس است،
(ازشعوری)،
این لغت در ناظم الاطباء پارسی شمرده شده لیکن یاقوت در معجم البلدان ذیل (شاس) بمعنی راهی میان مدینه و خیبر، در معنای کلمه گوید: ویقال: شاس الرجل یشاس اذا عرف فی نظره الغضب والحقد، که به معنی مذکور در شعوری و ناظم الاطباء نزدیک است و صاحب اقرب الموارد آرد: شاس الرجل، المنظر بمؤخر عینه تکبراً او تغیظاً و قیل صغّر عینه و ضم اجفانه للنظر، بدنهاد، بیدین، بدکار و بدعمل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دل پر غصه و اندوه. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب) :
طالع بد در جهان برعکس بود
در همه عمری نصیبم تحس بود.
ابوالمعالی (از شعوری ایضاً).
رجوع به تخس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ)
مرد دشوارخوی، بخیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به شکس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاس
تصویر شاس
بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرس
تصویر شرس
خارک خارکوچک شوره گز بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحن
تصویر شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوس
تصویر شوس
روفان زدن (مسواک زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکس
تصویر شکس
بد خوی بد برخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، نافرجام، نامبارک، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محس
تصویر محس
دریابنده سهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحس
تصویر لحس
لیسیدن: با زبان لیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
((نَ))
شوم، نامبارک، جمع نحوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمس
تصویر شمس
((شَ))
آفتاب، خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، بدشگون، گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره