جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شرس

شرس

شرس
شوره گز، درختی است کوهی. (منتهی الارب). نوعی است از خار. (مهذب الاسماء). درخت خار کوچک. (از اقرب الموارد). خار کوهی که دارای خارهای زرد است. (از ذیل اقرب الموارد)
قسمی از عضاه است. شوکۀ مغیله. زریعه ابلیس. اونونیس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شرس

شرس
خارش لب شتر. (منتهی الارب). جرب در لب شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

شرس

شرس
سی ٔ الخُلق. (اقرب الموارد). بدخویی. (منتهی الارب) ، مکان شرس، یعنی صلب. (از اقرب الموارد). جای درشت. (منتهی الارب) ، شدید. گویند: هو عسر شرس، ای کثیرالخلاف. حیوان شرس الاکل، یعنی شدیدخوار است. (از اقرب الموارد). انه شرس الاکل، یعنی او نیکخوار است. (منتهی الارب). پرخور. (شرح قاموس). نیکخوار. (ناظم الاطباء). در اکثر فرهنگهای معتبر عربی مانند تاج العروس ولسان العرب و قاموس شدیدالاکل آمده است نه نیکخوار
لغت نامه دهخدا

شرس

شرس
درخت شوره گز. (منتهی الارب). درخت خار کوچک. (از اقرب الموارد). رجوع به شِرس شود
لغت نامه دهخدا

شرس

شرس
مکان.... جای درشت. (منتهی الارب). در اقرب الموارد، شَرِس ضبط شده است. جای درشت ناهموار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شرس

شرس
ناقه را به مهار کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیدن ناقه را به مهار، زیر بار نرفتن شتر. (ناظم الاطباء) ، به دست مالیدن پوست را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دست مالیدن بر پوست و خیساندن آن در آب. (ناظم الاطباء) ، بدرد آوردن کسی را به سخن درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محزون کردن کسی را بسخن درشت. (ناظم الاطباء) ، نیک و بسیار خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا