- شح ((شُ حّ))
- بخل، بخل ورزیدن
معنی شح - جستجوی لغت در جدول جو
- شح
- بخیل شدن، بخل، زفتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرد فربه، پیه دار
حریص، آزمند
گام، درون
سارسیاه ازپرندگان
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فراخدهانه چون چاه، فراخگام چون شتران
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
ازپارسی بارکهربایی
نایب حاکم شهر، داروغه، پلیس
داروغگی پاسبانی شهر و بر وزن
دشمنی
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
پیه ناکی، یک تکه دنبه، سپیدی چشم قطعه ای پیه
پیهی و گوشتی
پیه خرما دل خرما، پنیرخرما (قلب) جدب (هم آوای سرد) قلب
ازریشه پارسی گوشت ترنج ابست
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
ماهی سیماب
سارسیاهان، توکایان
سارسیاه، توکا (درفرهنگی توکاوسارسیاه برابرپنداشته شده توکاپرنده ای است سبزرنگ وسارسیاه پرنده ای است سراپا سیاه)
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
گرسته مرد نیک راننده سبکدست
زمن بندی به شیوه تازی از شحنه مغولی پاسداران جمع شحنه (بسیاق عربی) : فرمودیم تا در هر ماهی دو روز شحانی و ملوک... و دانشمندان در مسجد. . ، جمع شوند
پیه فروش
گریزنده، شتر
گدایی
زفت، آزمند، اندک چون آب، شترکم شیر
آوای کلاغ
گدای چسبان، گل مژه
فراخ
داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه