مخفف مجاراه (مجارات) با هم رفتن. و رجوع به مجاراه شود، با یکدیگر برابری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - خاک بر دهان مجارا برافکندن، ترک کردن برابری با کسی. ترک رقابت کردن: کو عنصری که بشنود این شعرآبدار تا خاک بر دهان مجارا برافکند. خاقانی. - مجارا برآوردن، برابری کردن با کسی و رقابت کردن با او: خاقانیا هنوز نه ای خاصۀ خدای با خاصگان مگو که مجارا برآورم. خاقانی. - نرد مجارا ریختن، به مجاز، برابری کردن با کسی. رقابت کردن. هماوردی کردن: بر رقعۀ نظم دری قائم منم در شاعری با من بقایم عنصری نرد مجاراریخته. خاقانی. ، مناظره کردن در سخن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم. (گلستان). و رجوع به مجاراه شود
مخفف مجاراه (مجارات) با هم رفتن. و رجوع به مجاراه شود، با یکدیگر برابری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - خاک بر دهان مجارا برافکندن، ترک کردن برابری با کسی. ترک رقابت کردن: کو عنصری که بشنود این شعرآبدار تا خاک بر دهان مجارا برافکند. خاقانی. - مجارا برآوردن، برابری کردن با کسی و رقابت کردن با او: خاقانیا هنوز نه ای خاصۀ خدای با خاصگان مگو که مجارا برآورم. خاقانی. - نرد مجارا ریختن، به مجاز، برابری کردن با کسی. رقابت کردن. هماوردی کردن: بر رقعۀ نظم دری قائم منم در شاعری با من بقایم عنصری نرد مجاراریخته. خاقانی. ، مناظره کردن در سخن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم. (گلستان). و رجوع به مجاراه شود
پشتیبان تخت که بدان تخت را استوار کنند، میخ پایۀ تخت، مترس در. (منتهی الارب). چوبی که پشت در گذارند. (از اقرب الموارد) ، چوب چاه، داغی است مر شتر را، چوبی که در دهان بزغاله کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، شجر. (اقرب الموارد) ، سه پایه که جامه بر آن افکنند. (مهذب الاسماء) جمع واژۀ شجر. (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود، جمع واژۀ شجر. (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود
پشتیبان تخت که بدان تخت را استوار کنند، میخ پایۀ تخت، مترس در. (منتهی الارب). چوبی که پشت در گذارند. (از اقرب الموارد) ، چوب چاه، داغی است مر شتر را، چوبی که در دهان بزغاله کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، شُجُر. (اقرب الموارد) ، سه پایه که جامه بر آن افکنند. (مهذب الاسماء) جَمعِ واژۀ شَجر. (اقرب الموارد). رجوع به شَجْر شود، جَمعِ واژۀ شَجَر. (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود
عشاب. حشایشی. گیاهشناس. دانشمند که به کار تحقیق درباره درختان اشتغال داشته باشد. ج، شجارون. (از ذیل اقرب الموارد). نباتی: وهوالذی یسمیه شجارونا بالاندلس بالقرنفلیه. (ابن البیطار در شرح کلمه زهره) ، گیاه فروش. (یادداشت مؤلف) : وقد یبیع شجار و الاندلس اصل... علی انه البهمن الابیض. (ابن البیطار). لکلرک در موضعی میگوید این کلمه مصحف سحار است و سحار به معنی نباتی است. (یادداشت مؤلف)
عشاب. حشایشی. گیاهشناس. دانشمند که به کار تحقیق درباره درختان اشتغال داشته باشد. ج، شجارون. (از ذیل اقرب الموارد). نباتی: وهوالذی یسمیه شجارونا بالاندلس بالقرنفلیه. (ابن البیطار در شرح کلمه زهره) ، گیاه فروش. (یادداشت مؤلف) : وقد یبیع شجار و الاندلس اصل... علی انه البهمن الابیض. (ابن البیطار). لکلرک در موضعی میگوید این کلمه مصحف سحار است و سحار به معنی نباتی است. (یادداشت مؤلف)
چوب هوده. (منتهی الارب). چوب هودج. (از اقرب الموارد). چوب هوده و کجاوه. (ناظم الاطباء) ، مرکبی است بی پوشش کوچک از هوده و کجاوه. ج، شجر. (منتهی الارب). مرکبی است کوچکتر از هودج، بی پوشش. و گفته اند که شجار محفه است مادام که سایه بان و قبه داشته باشد و اگر سایه بان و پوشش داشت، هودج باشد. (از اقرب الموارد)
چوب هوده. (منتهی الارب). چوب هودج. (از اقرب الموارد). چوب هوده و کجاوه. (ناظم الاطباء) ، مرکبی است بی پوشش کوچک از هوده و کجاوه. ج، شُجُر. (منتهی الارب). مرکبی است کوچکتر از هودج، بی پوشش. و گفته اند که شجار محفه است مادام که سایه بان و قبه داشته باشد و اگر سایه بان و پوشش داشت، هودج باشد. (از اقرب الموارد)