جدول جو
جدول جو

معنی شبکره - جستجوی لغت در جدول جو

شبکره
(شَ کَ رَ)
به معنی شبکوری است مبنی بر فعلله از شبکور. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شبکره
پارسی تازی گشته شبکور
تصویری از شبکره
تصویر شبکره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکره
تصویر شکره
هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین و عقاب، شکاری، شکار کننده، برای مثال با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکیه
تصویر شبکیه
پرده ای نازک و شفاف در داخل کرۀ چشم، پردۀ حساس کرۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد
چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم که در یک رشته کار می کنند، مفرد واژۀ شباک و شبکات،
فرهنگ فارسی عمید
(شَبَ کَ)
نام سه آب دیگر است مر بنی نمیر را. ونام چاه و آبهای دیگر نیز باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ / رِ)
چرخ چاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ابوبکره نقیع، صحابی بود که پدرش حارث یا مسروح نام داشت و او چون در روز طایف از قلعه برچرخ آویخته بزیر آمد آن حضرت صلی الله علیه وآله او رابه ابوبکره کنیت کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بکل السویق بالدقیق. (منتهی الارب). آمیختن پست را با آرد. (از ناظم الاطباء) ، غنیمت گرفتن، بکیله ساختن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گرفتن بکیله را. (ناظم الاطباء). بکیل ساختن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ/ رِ)
میکده و میخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ / رِ)
شکارچی. صیاد. شکاری. شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده. صاید. قانص. قناص. (یادداشت مؤلف)، شکار. شکاری. صید. (یادداشت مؤلف) :
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکار و کار سره.
عنصری.
شغفی عظیم به شکره (و) یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت. (راحهالصدور راوندی). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون. (راحهالصدور راوندی)، پرندۀ شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری که معروفست. (غیاث). اشکره. مرغ شکاری. (یادداشت مؤلف). مرغان شکارکننده. (فرهنگ اوبهی). همان اشکره مرغ شکاری است. (انجمن آرا) : تحریش، بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (المصادر زوزنی). مسته، خورش شکره. (فرهنگ اسدی) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام. (مجمل التواریخ و القصص). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. (راحهالصدور راوندی). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپردۀ جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره... (راحه الصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ رَ)
ناقه شکره، ماده شتر پرشیر. ج، شکاری ̍، شکرات، شکری . (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن اشتر که پستانش پر از شیر بود. (مهذب الاسماء) ، عشب شکره، گیاهی که شیر افزاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ)
قرابت و خویشاوندی. (از اقرب الموارد). قرابت: بینهما شبکه، میان آن دو قرابت و نسبت است. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ کَ)
دام شکارچی در آب یا در خشکی. (از اقرب الموارد). فخ. کمین. دام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هرچه مثل دام و تور و سوراخ سوراخ باشد. (فرهنگ نظام). ج، شبک و شباک. (اقرب الموارد) ، چاههای نزدیک به هم. (از منتهی الارب) : هجمنا علی شبکه، یعنی حمله بر چاههای نزدیک به هم بردیم. (از اقرب الموارد). چاههای نزدیک به هم که به یکدیگر راه داشته باشد. (از متن اللغه) ، چاههای کم آب ظاهرو نمایان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زمین بسیارچاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). در صحاح آمده است که شاید وجه تسمیۀ چاهها به شباک از روی زیادی و نزدیکی آنها با یکدیگر در روی زمین باشد. (از اقرب الموارد) ، سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رأس. ج، شبک. (از ذیل اقرب الموارد) ، مجمع لغوی مصر آن را بر تور سر زنان که جهت حفظ آشفتگی موی به سر بندند اطلاق کرده است. (از متن اللغه) ، رشتۀ لوله های آب شهر را نیز شبکه خوانند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ کَ / کِ)
شبکه. این اصطلاح برای خطوط متعدد و کثیر و متقاطع تلفن و راه آهن و تلگراف و لوله های آب که در ناحیتی محدود یا وسیع نصب شده باشد (برحسب مورد) به کار رود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
چرخ چاه و آن چوبی گرد باشد که بر آن جویچه مانندی کنده و رسن بر وی گذاشته آب کشند. (منتهی الارب). چرخ چاه که با آن آب کشند. ج، بکر، بکرات. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). چرخ چاه. (مهذب الاسماء). چرخی که بر سر چاه نصب کنند. (غیاث) : و هی عجلات تکون للواحده منهن أربع بکرات کباّر. (ابن بطوطه، ارابه ها یا چرخهایی است که یکی از آنها چهار چرخ بزرگ دارد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به بکران شود:
به لوح پای و به پا چاه و قرقره بکره
به نایژه بمکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی.

تأنیث بکر. قال ابوعبید: البکر من الابل بمنزله الفتی من الناس و البکره بمنزله الفتاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَکی یَ / یِ)
تأنیث شبکی. منسوب به شبک
لغت نامه دهخدا
(شَ بَکی یَ / یِ)
شبکیه. تورینه. در اصطلاح تشریح، پردۀ نازکی است که از رشته های عصبی است و از پرد (قرص بصری) تا آوه امتداد دارد. از آن به بعد هم باز سطح داخلی موئین کرپ (جسم هدبی) و سطح خلفی ایرسا (عنبیه) را نیزمیپوشاند منتهی در این دو محل خیلی نازک و ساده میشود. و دیگر رشته های عصبی ندارد. این پرده از سمت داخل به پردۀ آبگینه (زجاجیه) و از طرف خارج به پارینه (مشیمیه) محدود میشود. شبکیه شفاف است و در چشم اشخاص زنده ارغوانی میباشد ولی در اثر روشنایی سفیدرنگ میشود. پس از مرگ رنگ آن رفته رفته خاکستری می گردد سرانجام سفید میشود. این پرده در محل داخل شدن پی بینایی و در حوالی آوه به مشیمیه می چسبد و در سایر جاها فقط با آن مجاور میباشد. چنانکه اشاره شد در سطح داخلی چشم درست در امتداد محور قدامی و خلفی آن قسمتی از شبکیه خیلی حساس است و چون رنگ آن نیز زرد است به آن ’زردلک’ میگویند. لکۀزرد بیضی شکل است و به اندازۀ یک تا دو میلیمتر میباشد. در مرکز خود یک فرورفتگی دارد که حساسترین نقاطشبکیه است و به آن گودال مرکزی میگویند. در سه میلیمتری داخلی این ناحیه، قرص بصری قرار دارد که محل داخل شدن پی بینایی در چشم است و به شکل دایره میباشد. رنگش سفید و قطرش 1/5 میلیمتر میباشد. اطراف این قرص از سایر قسمتهای شبکیه قدری برجسته تر است ولی مرکزآن به عکس گودتر میباشد و به آن گودی طبیعی میگویند. در همین جا است که رگهای شبکیه داخل چشم میشوند. ساختمان شبکیه خیلی مفصل است و اگر قطعی از آن را زیرمیکروسکپ نگاه کنیم ده طبقۀ مختلف در آن خواهیم دید و بطور خلاصه شبکیه پردۀ حساس کرۀ چشم است که درون آن را میپوشاند و شامل دو بخش خلفی و قدامی است:
1- بخش خلفی، این بخش شبکیۀ اصلی را تشکیل میدهد و در آن دو قسمت متمایز از هم میتوان تشخیص داد که یکی را لکۀ زرد و دیگری را نقطۀ کور میخوانند. لکۀ زرد بیضی شکل است و وسط آن اندکی فرورفته است. این قسمت در قطب خلفی کرۀ چشم جای دارد و نقطۀ کور محل ورود عصب بینائی به چشم میباشد که به شکل دایره است رنگش سفید و قطرش 1/5 میلیمتر است.
2- بخش قدّامی که سطح داخلی جسم مژکی و عنبیه را میپوشاند. در ضخامت پردۀ شبکیه سه لایۀ متمایز از هم میتوان تشخیص داد که از بیرون به درون عبارتند از: الف - لایۀ سلولهای حسی، در این لایه سلولهایی وجود دارد که از امواج نورانی تحریک و متأثر میشود و به سلولهای بینایی موسوم است. سلولهای بینایی به دو دسته تقسیم میشوند. سلولهای استوانه ای و سلولهای مخروطی. سلولهای استوانه ای سلولهایی هستند که زائده هاشان استوانه ای است و سلولهای مخروطی دارای زائده های مخروطی شکل میباشد. زائده های استوانه ای و مخروطی سلولهای بینایی مجاور لایۀ رنگی قرار دارند که فقط از یک ردیف سلول ساخته شده.
ب - لایۀ سلولهای دوقطبی، نرونهای این لایه عمود بر سطح شبکیه قرار گرفته اند و دندریت ساده یا منشعب آنها با سلولهای بینایی مجاور است. آکسون آنها با دندریت سلولهای چندقطبی لایۀ داخلی، سیناپس را تشکیل میدهد.
ج - لایۀ سلولهای چندقطبی بسیار نازک است و در سراسر شبکیه فاقد غلافهای میلین و شوان میباشد. بین لایۀ سلولهای حسی و سلولهای دوقطبی نرونهای رابط بطور عرضی وجود دارد. لکۀ زرد، ساختمان آن با دیگر قسمتهای شبکیه متفاوت است. در این ناحیه زائده های استوانه ای سلولهای استوانه ای وجود ندارد و زائده های مخروطی باریک تر و درازتر است و از هم فاصله بیشتری دارد. سلولهای چندقطبی لکۀ زرد، هر یک با یکی از سلولهای دوقطبی مربوط میشود و هر سلول دوقطبی با یک سلول که زائدۀ مخروطی دارد، ارتباط پیدا میکند. امواج نورانی در لکۀ زرد مستقیماً به زائده های مخروطی میرسند و آنها را تحریک میکنند. نقطۀ کور، محل ورود عصب بینائی است. در این نقطه از شبکیه، سلولهای حسی وجود ندارد و آنجا فقط تارهای عصبی که فاقد غلاف میلین اند دیده میشود. این قسمت چون فاقد سلولهای بینائی است به نقطۀ کور موسوم شده و هر تصویر که روی این نقطه بیفتد دیده نمی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ رِ)
دهی از دهستان سیریز بخش زرند شهرستان کرمان. دارای 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات، پسته و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
گرد آوردن چیزی را. رجوع به حباکر شود
لغت نامه دهخدا
(شِبْ بَ رَ)
جد احمد بن محمد عابد نیشابوری است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
قامت دراز. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). قامت کوتاه. از لغات اضداد است. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
عطیه. (تاج العروس) (لسان العرب) (ذیل اقرب الموارد). بخشش
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
بامداد. پگاه. (منتهی الارب). بامداد. پگاه. یقال أتیته بکره، أی باکراً. ج، بکر. (ناظم الاطباء). بامداد. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27) (غیاث) (مهذب الاسماء). صباح. سحر. غدوه. غدات. مقابل عشی: بکرهً و عشیاً (قرآن 11/19). مقابل اصیل: بکرهً و أصیلاً (قرآن 5/25).
- بکرۀ حساب، صبح محشر است. (انجمن آرا).
- بکرۀ حیات، کنایه از ایام شباب. (انجمن آرا) ، خران بانشاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبره
تصویر شبره
برز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکره
تصویر بکره
میکده و میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکیه
تصویر شبکیه
پرده حساس کره چشم را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
((ش کَ رَ یا رِ))
شکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
((شَ بَ کَ یا کِ))
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهی گیری، در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند، بانکی مجموعه سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی، کامپیوتری تعدادی کامپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکره
تصویر بکره
((بُ رِ یا رَ))
بامداد پگاه، پگاه
فرهنگ فارسی معین
((شَ بَ یِّ))
پرده ای است عصبی که داخلی ترین پرده های جدار کره چشم را تشکیل می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
تار
فرهنگ واژه فارسی سره
کانال، تور، گروه، پنجره مشبک
فرهنگ واژه مترادف متضاد