محل رستگاری و سلامت و وطن و مسکن کسی، مضیف و آنجای از خانه که در آن از مهمانان پذیرائی میکنند، کارهای خانگی، منزل جادوگران و افسونگران، قبیله و طایفه و خاندان و جد و خویشاوند. (ناظم الاطباء)
محل رستگاری و سلامت و وطن و مسکن کسی، مضیف و آنجای از خانه که در آن از مهمانان پذیرائی میکنند، کارهای خانگی، منزل جادوگران و افسونگران، قبیله و طایفه و خاندان و جد و خویشاوند. (ناظم الاطباء)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
به معنی شبهه و اشتباه است که در فارسی با تاء کشیده به کار رفته است: من مانده به یمگان درون از آنم کاندر دل من شبهت و ریا نیست. ناصرخسرو. بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود بر سر زند مغان بسم رقم ساختن. خاقانی. دل گرسنه درآمد بر خوان کاینات چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا. خاقانی. لشکر را باید که در این اعتقادشبهتی نبود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه). شبهت نکرد که دشمن تقبیح صورت کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)
به معنی شبهه و اشتباه است که در فارسی با تاء کشیده به کار رفته است: من مانده به یمگان درون از آنم کاندر دل من شبهت و ریا نیست. ناصرخسرو. بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود بر سر زند مغان بسم رقم ساختن. خاقانی. دل گرسنه درآمد بر خوان کاینات چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا. خاقانی. لشکر را باید که در این اعتقادشبهتی نبود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه). شبهت نکرد که دشمن تقبیح صورت کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)
پوشیدگی کار و مانند آن و امری که در آن حکم به صواب و خطا نکنند. (منتهی الارب). گفته شده است که شبهه اسم است از اشتباه و آن در اموری است که جواز و حرمت و صحت و فساد و حق و باطل اشتباه شده باشد. ج، شبه و شبهات. (از اقرب الموارد) ، مثل و مانند. (از اقرب الموارد) ، اسم از اشتباه است و آن امر مابین حلال و حرام و درست و صواب است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). در اصطلاح اصول فقه تردید بین امور محرمه و محلله و تردید میان خطا و صواب بود و بالجمله اموری که تشخیص آنها ممکن نباشد و یا آنچه از راه اشتباه انجام شده است، مشتبه گویند چون: اموال شبهه و وطی به شبهه و ولد شبهه. (از تعریفات جرجانی). - شبهۀ اشتباه، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ عقد، مانند آنکه با زنی ازدواج عقد نماید بدون شهود. در حد جاری شدن بر این شبهه اختلاف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ عمد، در قتل. رجوع به شبه عمد و تعریفات جرجانی شود. - شبهۀ فاعل، چون زنی را در فراش خود ببیند و به گمان اینکه زن خویش است با او مجامعت کند در این صورت اگر ادعای شبهه و گمان کند حدی بر او جاری نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ فعل، آن است که گمان رود به چیزی که دلیل حلیت و یا حرمت است و حال آنکه دلیل برحلیت و یا حرمت نباشد. و آن را شبهۀ اشتباه و شبهۀ مشابهه و شبهۀ ظن نیز گویند. (از تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ ظن، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ مشابهه، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ ابن کمّونه، شبهه ای است که بر یکی از ادلۀ توحید وارد شده است و آن دلیل ’لزوم ترکیب’ است که خلاصۀ آن چنین است که اگر دو خدا موجود باشد هر دو در وجود مشترک خواهند بود واگر یک مابه الامتیاز آنها را جدا نسازد متحد خواهند بود. پس چون مابه الامتیاز آمد هر یک از آن دو خدا مرکب از مابه الاشتراک (وجود) و مابه الامتیاز خواهد شد و هر مرکب ممکن الوجود است نه واجب الوجود و شبهۀ معروف منسوب به ابن کمونه که گویا از مانی ابتداء شده و ابن کمونه در زمان متأخر آن را نسبت به خود داده است درتخریب دلیل توحید است و عزالدین بن کمونه گوید: چه مانع دارد فرض کنیم دو موجود که هر یک واجب الوجود و غنی بالذات و با یکدیگر به تمام ذات مختلف باشند مبداء عالم باشند و مفهوم واجب الوجود را از آن دو انتزاع نموده و بحمل شایع صناعی (عرض) بر آنها حمل کنیم خلاصۀ سخن او این است که ممکن است در عالم دو واجب الوجود باشد و هیچ یک با دیگری در چیزی ذاتی مشترک نباشند تا آنکه به مابه الامتیاز محتاج شوند و از ترکیب از مابه الامتیاز و مابه الاشتراک احتیاج و امکان لازم آید. و متکلمین و فلاسفۀ اسلامی در رد شبهۀ منسوب به ابن کمونه و پاسخ بدان مقالات و کتابهای بسیاری نوشته انداز جمله ملا هادی سبزواری است که در منظومه در این صدد گوید: ’هویتان بتمام الذات قد خالفتا لابن الکمونه استند’ ’و ادفع بان طبیعه ما انتزعت مما تخالفت بما تخالفت’. یعنی، دو هویت واجب که به تمام ذاتشان با یکدیگر مختلف باشند، به ابن کمونه نسبت دارد. و دفع شبهه این است: از جهت اختلافی موجودات مختلف، طبیعت و مفهوم واحدی انتزاع نمیشود یعنی باید مفهوم واحد کلی را از جهت اشتراکی افراد مختلف انتزاع و سپس برآنها حمل کنیم چنانکه مفهوم حیوان رااز جهت اشتراکی انسان و گوسفند و کبوتر و مفهوم انسان را از قدر مشترک ناصر و منصور و حمید و محمود انتزاع نمائیم و به امتیاز ذاتی (فصول) و تشخصات عرضی (زمان، مکان، نسبت، صفت) آنها توجهی نداریم. و هرگاه میان دو واجب الوجود قدر مشترکی و برای هر یک امتیازاتی فرض کنید تا دوئیت ثابت شود مستلزم ترکیب و احتیاج است: بل ان سئلت الحق غیرواحد لیس معنونا لمعنی فارد. یعنی، بلکه اگر حقیقت را بپرسی میگوئیم افراد متعدد بدون جهت وحدت بعنوان واحد معنون نمیشوند. به عبارت دیگر هرگاه بخواهیم مفهوم واحدی را تعقل کنیم باید از یک مصداق یا چند مصداقی که جهت وحدت و اشتراک داشته باشند آن را انتزاع و در ذهن تصور نماییم پس همیشه عنوان واحد از یک معنون حاصل میگردد، چه آنکه معنون واحد حقیقی یا امر انتزاعی و قدرمشترک بین افراد متعدد باشد: اذا الخصوصیه اما تعتبر فی اخذه فلم یکن منه الاّخر. زیرا خصوصیت در آن مفهوم اعتبار شده است. پس افراد دیگر از آن حقیقت نیستند. یعنی چنانکه امتیازات یکی از دو واجب الوجود را در مفهوم ملاحظه کنید البته مصداق آن منحصربفرد میباشد، چون فرد دیگر آن امتیازات راندارد، بلکه وی بواسطۀ نیازمندی به دیگران ممکن الوجود خواهد بود: او الخصوصیه لیست تشترط فالواحد المشترک المحکی فقط و یا خصوصیت در آن اعتبار نشده است پس همان قدر مشترک تنهاحکایت میشود. و اگر هیچ امتیازی در مفهوم شرط نشده باشد پس همان صرف وجود و حقیقت منشاء آثار که ثانی پذیر نیست، و مثل و مانند و ضد و ند و شریک ندارد تصورمیشود، پس در جهان هستی دو واجب الوجود محال است. و حیث لاموضوع او ماهیه و لاهیولی کیف الا ثنینیه چون واجب الوجود به موضوع و هیولی نیازی ندارد پس چگونه دوئیت میپذیرد. یعنی واجب الوجود ماهیت و ماده و موضوع (محل) ندارد و هر متعددی ماهیت و ماده و محل دارد، پس واجب الوجود متعدد نیست (واحد است) زیرا هرگاه تعدد و کثرت نوعی درموجودات یافت شود به واسطۀ تعدد ماهیت آنها میباشد، و چنانچه موجودات کثرت عددی داشته باشند به سبب ماده و لواحق آن است، و گر تعدد موجودات عرضی بود به جهت موضوع و محل یا سایر اوصاف آنهاست، پس چگونه واجب الوجود متعدد میگردد. و رجوع به اسفار ج 3، منظومۀ سبزواری و انوارالتوحید نراقی و ابن کمونه شود
پوشیدگی کار و مانند آن و امری که در آن حکم به صواب و خطا نکنند. (منتهی الارب). گفته شده است که شبهه اسم است از اشتباه و آن در اموری است که جواز و حرمت و صحت و فساد و حق و باطل اشتباه شده باشد. ج، شُبَه ْ و شُبُهات. (از اقرب الموارد) ، مثل و مانند. (از اقرب الموارد) ، اسم از اشتباه است و آن امر مابین حلال و حرام و درست و صواب است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). در اصطلاح اصول فقه تردید بین امور محرمه و محلله و تردید میان خطا و صواب بود و بالجمله اموری که تشخیص آنها ممکن نباشد و یا آنچه از راه اشتباه انجام شده است، مشتبه گویند چون: اموال شبهه و وطی به شبهه و ولد شبهه. (از تعریفات جرجانی). - شبهۀ اشتباه، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ عقد، مانند آنکه با زنی ازدواج عقد نماید بدون شهود. در حد جاری شدن بر این شبهه اختلاف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ عمد، در قتل. رجوع به شبه عمد و تعریفات جرجانی شود. - شبهۀ فاعل، چون زنی را در فراش خود ببیند و به گمان اینکه زن خویش است با او مجامعت کند در این صورت اگر ادعای شبهه و گمان کند حدی بر او جاری نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ فعل، آن است که گمان رود به چیزی که دلیل حلیت و یا حرمت است و حال آنکه دلیل برحلیت و یا حرمت نباشد. و آن را شبهۀ اشتباه و شبهۀ مشابهه و شبهۀ ظن نیز گویند. (از تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 790). - شبهۀ ظن، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ مشابهه، رجوع به شبهۀ فعل شود. - شبهۀ ابن کَمّونِه، شبهه ای است که بر یکی از ادلۀ توحید وارد شده است و آن دلیل ’لزوم ترکیب’ است که خلاصۀ آن چنین است که اگر دو خدا موجود باشد هر دو در وجود مشترک خواهند بود واگر یک مابه الامتیاز آنها را جدا نسازد متحد خواهند بود. پس چون مابه الامتیاز آمد هر یک از آن دو خدا مرکب از مابه الاشتراک (وجود) و مابه الامتیاز خواهد شد و هر مرکب ممکن الوجود است نه واجب الوجود و شبهۀ معروف منسوب به ابن کمونه که گویا از مانی ابتداء شده و ابن کمونه در زمان متأخر آن را نسبت به خود داده است درتخریب دلیل توحید است و عزالدین بن کمونه گوید: چه مانع دارد فرض کنیم دو موجود که هر یک واجب الوجود و غنی بالذات و با یکدیگر به تمام ذات مختلف باشند مبداء عالم باشند و مفهوم واجب الوجود را از آن دو انتزاع نموده و بحمل شایع صناعی (عَرَض) بر آنها حمل کنیم خلاصۀ سخن او این است که ممکن است در عالم دو واجب الوجود باشد و هیچ یک با دیگری در چیزی ذاتی مشترک نباشند تا آنکه به مابه الامتیاز محتاج شوند و از ترکیب از مابه الامتیاز و مابه الاشتراک احتیاج و امکان لازم آید. و متکلمین و فلاسفۀ اسلامی در رد شبهۀ منسوب به ابن کمونه و پاسخ بدان مقالات و کتابهای بسیاری نوشته انداز جمله ملا هادی سبزواری است که در منظومه در این صدد گوید: ’هویتان بتمام الذات قد خالفتا لابن الکمونه استند’ ’و ادفع بان طبیعه ما انتزعت مما تخالفت بما تخالفت’. یعنی، دو هویت واجب که به تمام ذاتشان با یکدیگر مختلف باشند، به ابن کمونه نسبت دارد. و دفع شبهه این است: از جهت اختلافی موجودات مختلف، طبیعت و مفهوم واحدی انتزاع نمیشود یعنی باید مفهوم واحد کلی را از جهت اشتراکی افراد مختلف انتزاع و سپس برآنها حمل کنیم چنانکه مفهوم حیوان رااز جهت اشتراکی انسان و گوسفند و کبوتر و مفهوم انسان را از قدر مشترک ناصر و منصور و حمید و محمود انتزاع نمائیم و به امتیاز ذاتی (فصول) و تشخصات عَرَضی (زمان، مکان، نسبت، صفت) آنها توجهی نداریم. و هرگاه میان دو واجب الوجود قدر مشترکی و برای هر یک امتیازاتی فرض کنید تا دوئیت ثابت شود مستلزم ترکیب و احتیاج است: بل ان سئلت الحق غیرواحد لیس معنونا لمعنی فارد. یعنی، بلکه اگر حقیقت را بپرسی میگوئیم افراد متعدد بدون جهت وحدت بعنوان واحد معنون نمیشوند. به عبارت دیگر هرگاه بخواهیم مفهوم واحدی را تعقل کنیم باید از یک مصداق یا چند مصداقی که جهت وحدت و اشتراک داشته باشند آن را انتزاع و در ذهن تصور نماییم پس همیشه عنوان واحد از یک معنون حاصل میگردد، چه آنکه معنون واحد حقیقی یا امر انتزاعی و قدرمشترک بین افراد متعدد باشد: اذا الخصوصیه اما تعتبر فی اخذه فلم یکن منه الاَّخر. زیرا خصوصیت در آن مفهوم اعتبار شده است. پس افراد دیگر از آن حقیقت نیستند. یعنی چنانکه امتیازات یکی از دو واجب الوجود را در مفهوم ملاحظه کنید البته مصداق آن منحصربفرد میباشد، چون فرد دیگر آن امتیازات راندارد، بلکه وی بواسطۀ نیازمندی به دیگران ممکن الوجود خواهد بود: او الخصوصیه لیست تشترط فالواحد المشترک المحکی فقط و یا خصوصیت در آن اعتبار نشده است پس همان قدر مشترک تنهاحکایت میشود. و اگر هیچ امتیازی در مفهوم شرط نشده باشد پس همان صرف وجود و حقیقت منشاء آثار که ثانی پذیر نیست، و مثل و مانند و ضد و ند و شریک ندارد تصورمیشود، پس در جهان هستی دو واجب الوجود محال است. و حیث لاموضوع او ماهیه و لاهیولی کیف الا ثنینیه چون واجب الوجود به موضوع و هیولی نیازی ندارد پس چگونه دوئیت میپذیرد. یعنی واجب الوجود ماهیت و ماده و موضوع (محل) ندارد و هر متعددی ماهیت و ماده و محل دارد، پس واجب الوجود متعدد نیست (واحد است) زیرا هرگاه تعدد و کثرت نوعی درموجودات یافت شود به واسطۀ تعدد ماهیت آنها میباشد، و چنانچه موجودات کثرت عددی داشته باشند به سبب ماده و لواحق آن است، و گر تعدد موجودات عرضی بود به جهت موضوع و محل یا سایر اوصاف آنهاست، پس چگونه واجب الوجود متعدد میگردد. و رجوع به اسفار ج 3، منظومۀ سبزواری و انوارالتوحید نراقی و ابن کمونه شود
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش. شب پره. (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است. (فهرست مخزن الادویه). نامهای دیگرش: شب پره، شب پرک، شب یازه، شب یازو، شب بوزه و شبیشه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شب پره شود جمع واژۀ شب. که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس. (برهان قاطع) : همان دیدبان دار و هم پاسبان نگهدار لشکر به روز و شبان. فردوسی. همی راند چون باد لشکر به راه به رخشنده روز و شبان سیاه. فردوسی. و رجوع به شب شود نام درختی است خاردار که آن را شبهان و در یونانی فالینورس و در سریانی ساباهی یا سباباهی خوانند. (از مفردات ابن البیطار ج 2 ص 54). دم الاخوین. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 226)
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش. شب پره. (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است. (فهرست مخزن الادویه). نامهای دیگرش: شب پره، شب پرک، شب یازه، شب یازو، شب بوزه و شبیشه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شب پره شود جَمعِ واژۀ شب. که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس. (برهان قاطع) : همان دیدبان دار و هم پاسبان نگهدار لشکر به روز و شبان. فردوسی. همی راند چون باد لشکر به راه به رخشنده روز و شبان سیاه. فردوسی. و رجوع به شب شود نام درختی است خاردار که آن را شبهان و در یونانی فالینورس و در سریانی ساباهی یا سباباهی خوانند. (از مفردات ابن البیطار ج 2 ص 54). دم الاخوین. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 226)
چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند. اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ’فشو’ اوستایی است و با کلمه چوپان نیز هم ریشه است. چوپان. گله بان. چپان. کرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان. گواره وان. وطاس. وقری. نخه: پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هشت زنده نه رمه. رودکی. خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان. رودکی. بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواستۀایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون. (حدود العالم). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک. (حدود العالم). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان. (حدود العالم). یکی بیشه ای دید پر گوسفند شبانان گریزان ز بیم گزند. فردوسی. بیامد شبان پیش او با گلیم پر از برف پشمین و دل پرز بیم. فردوسی. هنرهای ما شاه داند همه که او چون شبانست و ما چون رمه. فردوسی. از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان. عنصری. گرگ یکایک توان گرفت شبان را صبر همی باید این فلان و فلان را. منوچهری. این رمۀ گوسفند سخت کلان است یک تنه تنها بدین حظیره شبان است. منوچهری. ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد جلاب بود خسرو و دستور شبانست. منوچهری. بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب). چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان که میشان را شبان بودند گرگان. اسدی طوسی. شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان. قطران. مرو از پی این رمۀ بی شبان ز هر های هایی چو اشتر مرم. ناصرخسرو. گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی. ناصرخسرو. گوسفندی که خوی خوک گرفت برنیندیشد از ضعیف شبان. ناصرخسرو. هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بی شبان رمۀ یله گوباره. ناصرخسرو. معانی قران همی زان ندانی که طاعت نداری همی مر شبان را. ناصرخسرو. وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم. ناصرخسرو. صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی. وطواط. اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی چوبی شعیب وار بدست شبان دهد. ظهیر. می برد با گرگ در صحرا گله با شبان در خانه شیون میکند. خاقانی. هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد. خاقانی. همه فرعون و گرگ پیشه شدند من عصا و شبان نمی یابم. خاقانی. حق به شبان تاج نبوت دهد ورنه نبوت چه شناسد شبان. خاقانی. مخافت گله از خیل گرگ چندان است که رخت در کنف عصمت شبان آورد. کمال اسماعیل. در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود. سعدی. چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر. امیرخسرو دهلوی. ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی. ابن یمین. ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن. ابن یمین. نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی. قاآنی. سگ را برای شبان حرمت دارند. (قره العیون). اجرام، متاع و أدوات شبان. افراس، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. اهجال، مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جوم، شبانان که امرآنها یک باشد. خائل، شبانان. خولی ّ، شبان نیک تیمارکننده مال. صلصل، شبان ماهر و حاذق. صیصه، شبان نیکوسیاست. قوّاط، شبان رمۀ گوسپند. معزال، شبان تنها. مقصمل، شبان درشت عصا. هبهبی ّ، شبان گوسپندان. هسهاس، شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هطف، دوشیدن شبان. (منتهی الارب). - شبان وادی ایمن، کنایه از حضرت موسی (ع) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات) (از برهان) : شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که چند سال بجان خدمت شعیب کند. حافظ
چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند. اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ’فشو’ اوستایی است و با کلمه چوپان نیز هم ریشه است. چوپان. گله بان. چُپان. کُرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان. گواره وان. وطاس. وقری. نخه: پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هِشت زنده نه رمه. رودکی. خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان. رودکی. بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواستۀایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون. (حدود العالم). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک. (حدود العالم). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان. (حدود العالم). یکی بیشه ای دید پر گوسفند شبانان گریزان ز بیم گزند. فردوسی. بیامد شبان پیش او با گلیم پر از برف پشمین و دل پرز بیم. فردوسی. هنرهای ما شاه داند همه که او چون شبانست و ما چون رمه. فردوسی. از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان. عنصری. گرگ یکایک توان گرفت شبان را صبر همی باید این فلان و فلان را. منوچهری. این رمۀ گوسفند سخت کلان است یک تنه تنها بدین حظیره شبان است. منوچهری. ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد جلاب بود خسرو و دستور شبانست. منوچهری. بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب). چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان که میشان را شبان بودند گرگان. اسدی طوسی. شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان. قطران. مرو از پی این رمۀ بی شبان ز هر های هایی چو اشتر مَرَم. ناصرخسرو. گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی. ناصرخسرو. گوسفندی که خوی خوک گرفت برنیندیشد از ضعیف شبان. ناصرخسرو. هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بی شبان رمۀ یله گوباره. ناصرخسرو. معانی قران همی زان ندانی که طاعت نداری همی مر شبان را. ناصرخسرو. وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم. ناصرخسرو. صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی. وطواط. اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی چوبی شعیب وار بدست شبان دهد. ظهیر. می برد با گرگ در صحرا گله با شبان در خانه شیون میکند. خاقانی. هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد. خاقانی. همه فرعون و گرگ پیشه شدند من عصا و شبان نمی یابم. خاقانی. حق به شبان تاج نبوت دهد ورنه نبوت چه شناسد شبان. خاقانی. مخافت گله از خیل گرگ چندان است که رخت در کنف عصمت شبان آورد. کمال اسماعیل. در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود. سعدی. چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر. امیرخسرو دهلوی. ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی. ابن یمین. ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن. ابن یمین. نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی. قاآنی. سگ را برای شبان حرمت دارند. (قره العیون). اَجرام، متاع و أدوات شبان. اِفراس، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. اِهجال، مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جَوم، شبانان که امرآنها یک باشد. خائِل، شبانان. خَولی ّ، شبان نیک تیمارکننده مال. صُلصُل، شبان ماهر و حاذق. صَیصه، شبان نیکوسیاست. قَوّاط، شبان رمۀ گوسپند. مِعزال، شبان تنها. مُقَصمِل، شبان درشت عصا. هَبهَبی ّ، شبان گوسپندان. هَسهاس، شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هَطَف، دوشیدن شبان. (منتهی الارب). - شبان وادی اَیْمَن، کنایه از حضرت موسی (ع) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات) (از برهان) : شبان وادی اَیْمَن گهی رسد به مراد که چند سال بجان خدمت شعیب کند. حافظ
پوشیدگی امری، مشابهت، شک تردید، ظن احتمال، اشتباه، اشکال، مثل ماند، جمع شبهات یا دفع شبهت کردن، برطرف کردن شک و گمان از امری. یا زایل کردن شبهت. دفع شبه کردن
پوشیدگی امری، مشابهت، شک تردید، ظن احتمال، اشتباه، اشکال، مثل ماند، جمع شبهات یا دفع شبهت کردن، برطرف کردن شک و گمان از امری. یا زایل کردن شبهت. دفع شبه کردن